«بی قراری!؟» تبریک عید بزرگ نیمه شعبان

mkhuorami3پانزدهم شعبان المعظم عید انتظار بر مهدی باوران مبارکباد.

امروز در مراسم جشنی که بدین مناسبت از طرف مجمع فرهنگی علما و طلاب جاغوری برگزار شده بود، اندکی گپرانی کردم و آنگاه دل سروده هایم را بخوانش گرفتم که بخشی از آنرا خدمت دوستان فضایی مجازی عیدی هدیه میکنم امید که خوش تان آید.

«بی قراری!؟»

آرزوی نامرادان، وصل تو** سالهای های بی پناهی فصل تو
هر بهار از تو شکوفا می شود** شاخه های انتظار از نسل تو
زندگی در هجر تو بی جشن وسُور** تو نباشی زندگی بی ماه و خور
انتظار تلخ و تاریک، جانستان** در نبودت نیست کس را، شنگ و شور
چشم ها از دوریت بی نور گشت** دیدگان ما به راهت کور گشت
پشت مان از بار هجرت گشت خم** جسم عاشق رفت و خاک گور گشت!
عشق تو در جام جانم می بود** سوز تو در نای و سازم، نی بود
در فراق توست کامم تلخ و شور** انتظار تو به پایان، کی بود؟
قرن ها در «بی قراری» رفت رفت
جمعه ها در بردباری رفت رفت
نسل ها در بی مرادی سوخت سوخت
آرزو در نامرادی رفت رفت!


*********************

۲۰ /۳ /۱۳۹۳ خورشیدی، برابر با؛ نیمه شعبان المعظم ۱۴۳۵هـ.ق .
مصطفی خرّمی

مژده!

مژده بده سحر رسید، نورخدا، ز در رسید
مژده بده خبر رسید، کآن یار پر هنر رسید
خور رُخ اش طلوع کرد، نور رُخ اش فروغ یافت
ماه و ستاره شد پدید، شمع و چراغ سر رسیدنرگس به ماه نخره کرد، نرجس به خود چه غمزه کرد
عنبر و مشک بردمید، عطر و گلاب در رسیدوقت گل و گلاب شد، یخ های هجر آب شد
سبزه به باغ بردمید، فصل وصال، سررسیدبلبل به باغ و راغ شد، قمری ز شوق زاغ شد
طوطی ز شور شعر خواند، سیمرغ به اوج پر کشیدساقی پیاله پر ز می، هردم بریز پی ز پی
مست شدم مستی مست، کآن شوخ عشوه گر رسیدمرد مراد زاده شد، مردم به عشق بنده شد
عشقش به حق فسانه شد، عاشق ز راه سررسیددلدل ز شوق پای کوفت، بر آستان، سر بسفت
براق ز مستی بال زد، جبریل به عرش پرکشید

جمع ملک به نازش اش، چرخ و فلک به گردش اش
جن و پری به کف زنان، رقص کنان در رسید

خرّم ز عشق، مست او، مستی جمال و هست او
خمار و می پرست او، شعرش به شور و شر رسید
****
مژده بده سحر رسید، نورخدا، ز در رسید
مژده بده خبر رسید، کآن یار پر هنر رسید
۲۰ /۳ /۱۳۹۳ خورشیدی، برابر با؛
نیمه شعبان المعظم ۱۴۳۵هـ.ق .
مصطفی خرّمی

«قرقة بیداد!؟»

در نبودت جان انسان در «مجاز»

از «حقیقت» دُور، گُم در کبر و ناز

در غرور و خودفریبی گشته غرق

در سروری خودفروشی، سوز و ساز

در نبودت هرچه خوبی دور شد

آدمیت رفت، انسان کور شد

جهل و بیداد و تعصب، جنگ و شور

جوهر جان خلایق، «چور» شد!؟

فرقه های گمرهی در ازدیاد

زندگی با ترس و بیم و احتیاط

دشمنی انسان بجوشد از زمین

آدمیت از زمان، در آه و داد

قومی ما، قربانیانی انتحار

شهری ما، لرزد مدام از انفجار

کودکان بازیچة ترس و هراس

شیشة امیدها در انکسار

پیروانت«قرقة» بیداد و جور

کشته گانند، دسته دسته با وفور

پاره های جسم ما بر شاخ ها

زرّه های جان ما خوراک مور

مدفن آبایی ام، آباد گشت

جغد ها در ماتم ما شاد گشت!

پرچم گور شهیدان سبز شد

برگ و بارش بردمید و بادگشت!

تو نیایی وضع ما به، کی شود

درد هجران کی تمام و پی شود

آرزویم شوق دیدار تو است

انتظاری تلخ، آخر طی شود؟؟

۲۰ /۳ /۱۳۹۳ خورشیدی، برابر با؛

نیمه شعبان المعظم ۱۴۳۵هـ.ق .

مصطفی خرمی



دیدگاهها بسته شده است.