سفیانی از نسل ابوسفیان؛ مهم‌ترین جبهه ضد مهدوی در عصر ظهور

ظهور منجی موعود یک اعتقاد عمومی در تمامی ادیان است. کتاب های مقدس آسمانی، چه آنها که بخشی یا تمام آنها وجود دارد و چه آنها که منقولاتی از آنان در کتاب های دیگر آمده است، بشارت داده اند که جهان در سیطره ظلم و فساد نمی ماند؛ بلکه جماعت صالحان به امامت “رهبر موعود” عدل و داد را در گیتی حاکم خواهند کرد.

ریشه دار بودن اعتقاد به مهدی و منجی، موجب آماده بودن مردم اعصار گوناگون برای پذیرش و تبعیت وی شده و می شود. از همین رو، این مفهوم موجب سوءاستفاده فریبکاران و شیادانی شده است که در طول تاریخ با ادعاهای دروغین، خود را مهدی یا از یاران او معرفی کردند تا از رهگذر عقیده پاک مردم به نیات آلوده خویش دست یابند. اتفاقاً بسیاری از این مدعیان، در نقشه خود موفق شده و به مقصود خود رسیده اند؛ چه مدعیان کوچکی که اهداف مالی و رمالی داشته اند، و چه مدعیان بزرگی که توانستند با این ادعا حکومت های عریض و طویل یا مذاهب منحرف دیرپا و گسترده ای برای خویش دست و پا کنند.

همچنین دشمنان اسلام و انسانیت که همواره در ترس از حاکمیت عدل و انسان کامل به سر می برند، از یک سو با ساخته و پرداخته کردن سؤالات و شبهات، تلاش دارند که یا اعتقاد به ظهور منجی را در دل آدمیان سست کنند؛ و از سوی دیگر با تحمیق رسانه ای و ساختن فیلم های سینمایی، چهره ای هولناک از آن مرد الهی بیافرینند!

در واکنش به اینگونه اقدامات، خبرگزاری اهل‌بيت(ع) ـ ابنا ـ در پایان هفته سلسله مطالبی متقن و مستدل در باب مهدویت ــ با عنوان “در انتظار منجی” ــ تولید و منتشر می کند؛ تا هم عرض ارادتی باشد به محضر امام زمان حضرت حجة بن الحسن المهدی(عج) و هم گامی باشد برای روشنگری درباره مسأله مهدویت در عصر هجوم غبارها و فتنه ها.

e89666feb714ab9c3946f28f00c5d8c4_651

مقاله ذیل با عنوان “نام و نسب سفیانی” در شماره 38 مشرق موعود منتشر شده است. این مقاله در چهلمین قسمت از سلسله مطالب در انتظار منجی به خوانندگان ابنا تقدیم می شود:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پژوهش: سیدعلی هاشمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چکیده

شورش «سفیانی» از مهم‌ترین نشانه‌های آستانه ظهور است. از روایات این گونه فهمیده می‌شود که فردی به نام سفیانی مهم‌ترین جریان ضد مهدوی را در آن زمان، رهبری می‌کند. این مقاله تلاش می‌کند به شیوه توصیفی و تحلیلی به بررسی نام و نسب سفیانی در مهم‌ترین منابع روایی شیعه بپردازد. بنابر این بررسی، به احتمال زیاد نام سفیانی، عثمان است. در مورد نسب او احتمالات متعددی وجود دارد؛ مانند انتساب به مکانی به نام «سفیان»، انتساب به فردی به نام «سفیان»، انتساب مجازی به ابوسفیان بن حرب، انتساب حقیقی به ابوسفیان بن حرب و داشتن نسب غربی که از این میان، انتساب حقیقی سفیانی به بنی‌امیه و ابوسفیان بن حرب، شواهد روایی قابل توجهی دارد. انتساب نژادی بنی‌امیه به روم نیز در ضمن این مباحث مورد بررسی و نقد قرار گرفته است.

مقدمه

شورش سفیانی ـ بنابر روایات اهل‌بیت ـ از مهم‌ترین نشانه‌هایی است که از نزدیک شدن ظهور حضرت مهدی خبر می‌دهد. در روایات متعددی این شورش از علائم حتمی ظهور معرفی شده است.  تعداد و اعتبار روایات مربوط به سفیانی، جایی برای تردید در این نشانه باقی نمی‌گذارد.

شواهد متعددی دلالت بر آن دارد که سفیانی، نامی نمادین برای یک جریان فکری و سیاسی نیست؛ چنان که عنوانی کلی نیست که بر افراد متعدد تطبیق کند؛ بلکه به شخصی خاص در واقع اشاره دارد که در آستانه ظهور قیام کرده و بر مناطقی سلطه خواهد یافت. حرکت او در مقابل جریان هدایت‌‌گر مهدوی قرار دارد و در نهایت توسط موعود منتظر کشته خواهد شد.  در این نوشته این مباحث به عنوان پیش‌فرض، مورد قبول قرار گرفته است و اکنون از نام و نسب سفیانی سخن می‌گوییم.
در کتاب‌هایی که درباره سفیانی نوشته شده، به نام و نسب سفیانی اشاره شده است، با وجود این، همواره این موضوع مورد اختلاف بوده و پژوهش‌های جدید ضروری به نظر می‌رسد. این مقاله بنا دارد، در راستای تکمیل پژوهش‌های پیشین، به طور متمرکز به این بحث بپردازد و به روش توصیفی و تحلیلی روایات اهل‌بیت را در این موضوع به لحاظ سندی و دلالی بررسی کند.

نام سفیانی

در روایتی از نام سفیانی سؤال شده است؛ پاسخ امام صادق قابل تأمل است: ابومنصور بجلی می گوید: از امام صادق اسم سفیانی را پرسیدم، فرمود: با نام او چه کار داری؟ زمانی که بر مناطق پنجگانه شام (یعنی) دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنّسرین  مسلط شد، در آن هنگام، منتظر فرج باشید. گفتم: نه ماه حکومت می‌کند؟ فرمود: نه هجده‌ماه که یک روز بدان افزوده نمی‌شود، حکومت می‌کند.

بنابراین نقل، امام صادق توجه به نام سفیانی را مفید ندانسته‌اند. ممکن است از این نقل این گونه استفاده شود که بحث از نام سفیانی مفید نیست و حتی ممکن است پیامدهای نامناسبی نداشته باشد.

سند این نقل، به شدت ضعیف است. محمد بن علی الکوفی همان ابوسمینه است که دروغ‌پرداز و غالی است. الحسین بن سفیان، مجهول است. عبد الله بن ابی منصور البجلی، مجهول است؛ البته گویا این عنوان تصحیف عبدالله بن ابی یعفور است که در سند‌ دیگر، قتیبة بن محمد از او روایت نقل کرده است.  به هر حال، این سند به جهت حضور محمد بن علی الکوفی و الحسین بن سفیان ضعیف است. دلالت این حدیث بر نکته یاد شده نیز ضعیف است. بیان نکردن نام سفیانی در آن مورد، می‌تواند عوامل مختلفی داشته باشد که منحصر به نکته یاد شده نیست.

در مقابل در روایت دیگر نام سفیانی، «عثمان بن عنبسه» معرفی شده است: امام صادق به نقل از امیرالمؤمنین فرمودند: فرزند زن جگرخوار از سرزمین خشک قیام می‌کند و او مردی چهارشانه، دارای چهره‌ای خشن و سری بزرگ است. در صورت او نشانه بیماری آبله است. زمانی که او را ببینی گمان می‌کنی که یک چشم او نابینا است. نام او عثمان و نام پدرش عنبسه و از نسل ابوسفیان است. (شورش او ادامه می‌یابد) تا این که به سرزمینی می‌رسد که امنیت و چشمه‌های جاری دارد؛ سپس بر منبر آن می‌نشیند.

نکته مهم این است که در این روایت، به صراحت سفیانی از نسل ابوسفیان و با نام «عثمان بن عنبسه» معرفی شده است. مشکل سندی این حدیث، محمد بن علی الکوفی، ابوسمینه است که ضعیف و متهم به غلو است. بنابراین سند این حدیث ضعیف است.

البته ممکن است که بتوان ضعف این سند را جبران کرد. در کافی دو حدیث نقل شده است که به این موضوع مرتبط است. این دو حدیث، گزارشی است درباره محتوای فریاد آسمانی و شیطانی که در آستانه ظهور شنیده می‌شود: محمد بن علی حلبی از امام صادق نقل کرده که فرمود: اختلاف بنی‌عباس از امور حتمی است و ندا از امور حتمی است و قیام قائم از امور حتمی است. گفتم: نداء چگونه است؟ فرمود: ندا دهنده‌ای از آسمان در ابتدای روز فریاد می‌زند: به درستی که علی و شیعه او از رستگارانند. (سپس) فرمود: و ندا دهنده‌ای در پایان روز فریاد می‌زند: همانا عثمان و شیعیان او رستگارند.

سند این روایت موثق است. مراد از ابن فضال، حسن بن علی بن فضال است که فطحی ولی ثقه بوده است و ابوجمیله، مفضل بن صالح است که امامی و بنابر تحقیق ثقه است.

در این حدیث، در مقابل ندای آسمانی که بر حقانیت امیرالمؤمنین، علی و شیعیانش تأکید می‌کند، ندای دیگری برای ایجاد شبهه و انحراف، فریاد می‌زند که حق با عثمان و شیعیان او است. روایت دیگر کافی نیز مشابه این محتوا را نقل کرده است.

مشابه روایت یاد شده را شیخ طوسی با سند صحیح نقل کرده است: ابوحمزه ثمالی می‌گوید: به ابوعبدالله (امام صادق) عرض کردم: ابوجعفر (امام باقر) می‌فرمود: خروج سفیانی حتمی است؛ نداء (آسمانی) حتمی است؛ طلوع خورشید از مغرب از امور حتمی است و امور دیگری را نیز حتمی معرفی می‌کرد. ابوعبدالله (امام صادق) فرمود: و اختلاف بنی فلان حتمی است؛ قتل نفس زکیه حتمی است؛ قیام قائم حتمی است. گفتم: نداء چگونه است: فرمود: ندا دهنده‌ای از آسمان در آغاز روز فریاد می‌زند که حق با علی و شیعه او است؛ به طوری که همه اقوام آن را با زبان خود می‌شنوند. سپس ابلیس در آخر روز از زمین صدا می‌زند که حق با عثمان و شیعه او است. در آن هنگام، کسانی که اهل باطل هستند، دچار تردید می‌شوند.

علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری امامی و بنابر تحقیق ثقه است.  بنابراین سند این روایت، صحیح است. شیخ طوسی این محتوا را با سند دیگر و تفاوت‌هایی در عبارت در کتاب خود تکرار کرده است.

به نام «عثمان» در این روایات توجه کنید. احتمال دارد که مراد از عثمان، در این نقل‌های معتبر، «عثمان بن عنبسه» یعنی همان سفیانی باشد. این احتمال با نقل دیگر این روایت که با سند صحیح توسط مرحوم صدوق نقل شده است، تأیید می‌شود: ابوحمزه ثمالی می‌گوید: به ابوعبدالله عرض کردم که ابوجعفر می‌فرمود: خروج سفیانی از امور حتمی است. به من فرمود: بله و اختلاف بنی‌عباس، کشته شدن انسان پاک (نفس زکیه) و قیام قائم از امور حتمی است. گفتم: آن ندا چگونه خواهد بود؟ فرمود: ندا دهنده‌ای از آسمان در آغاز روز فریاد می‌زند که حق با علی و شیعیان او است؛ سپس ابلیس ـ که خدا او را لعنت کند ـ در پایان روز فریاد می‌زند که حق با سفیانی و شیعیان او است. در این هنگام اهل باطل گرفتار تردید می‌شوند.

چنان که مشاهده می‌شود، این روایت، همان روایات پیشین و با روایت کافی نیز بسیار شبیه است. تنها تفاوت محتوایی بین این روایات، این است که در روایت اخیر، به جای عثمان، تعبیر سفیانی آمده است. این روایت، نشان می‌دهد که یا امام این تعبیر را به جای نام «عثمان» در برخی بیان‌هایش فرموده است و یا این که راوی این روایت چنین برداشتی از نام عثمان داشته؛ یعنی مراد امام را از «عثمان»، سفیانی فهمده و به هنگام نقل روایت، به جای «عثمان»، سفیانی گزارش کرده است. در هر صورت با توجه به صحیح بودن سند این روایت، این احتمال تقویت می‌شود که نام سفیانی، عثمان است.

البته این احتمال نیز وجود دارد که مراد از «عثمان» در روایات معتبر یاد شده، «عثمان بن عفان»، خلیفه سوم اهل سنت باشد. جالب آن است که روایتی در الغیبة نعمانی این برداشت را تأیید می‌کند. در این روایت محتوای ندای شیطان این گونه گزارش شده است: عبدالله بن سنان می‌گوید: نزد امام صادق بودم. شنیدم مردی از قبیله همدان به آن حضرت گفت: «عامه بر ما عیب می‌گیرند و می‌گویند شما معتقدید که منادی از آسمان نام صاحب این امر (امامت) را صدا می‌‌زند». امام تکیه داده بود، خشمگین شد و نشست، سپس فرمود: «از من نقل نکنید؛ ولی از پدرم نقل کنید و مشکلی برای شما در آن نیست. گواهی می‌دهم که از پدرم شنیدم که فرمود: این در کتاب خدا روشن است؛ زیرا می‌فرماید: «اگر بخواهیم نشانه‌ای از آسمان بر آنان نازل می‌کنیم که گردن‌هایشان در مقابل آن خاضع شود».  هیچ کسی در آن روز در روی زمین باقی نمی‌ماند، مگر آن که خاضع و تسلیم می‌شود، زمانی که آن صدا را از آسمان بشنود که همانا حق با علی‌بن‌ابی‌طالب و شیعیان او است. سپس فرمود: فردای آن روز، ابلیس به هوا می‌رود تا از دید اهل زمین پنهان شود و فریاد می‌زند: همانا حق با عثمان بن عفان و شیعیان او است. او مظلومانه کشته شده است. پس خون‌خواه او باشید».

سند این روایث موثق است. احمد بن محمد بن سعید بن عقده، زیدی ولی ثقه است و حسن بن علی التیمری، همان ابن فضال است که فطحی ولی ثقه است. نعمانی بیان می‌کند که این متن با سند دیگری نیز نقل شده است. در روایتی دیگر در همین منبع، مشابه این نقل، با این تفاوت که به جای عثمان بن عفان، فقط عثمان نقل شده اما از کشته شدن مظلومانه او نیز یاد شده است.

سند هر دو دسته روایاتِ متعارض که یکی عثمان را سفیانی و دیگری عثمان بن عفان معرفی می‌کند ـ حداقل در برخی از سندها ـ معتبر است؛ جمع این دو دسته از روایات نیز ممکن است. بدین توضیح که روایات مربوط به سفیانی و برخی دیگر از روایات نشان می‌دهد که در آستانه ظهور، بنی‌امیه و در رأس آن‌ها سفیانی، مهم‌ترین جریان ضد مهدوی به شمار می‌آیند. روایات یاد شده درباره صیحه آسمانی نیز همین تقابل را به روشنی تأکید می‌کند. بنابراین در آستانه ظهور، تنها شخص سفیانی مطرح نیست؛ بلکه جریان فکری او که همان تفکر اموی است، با تفکر علوی و مهدوی مقابله می‌کند. بنابراین بعید نیست که در صیحه شیطانی، هم نام عثمان بن عفان به عنوان یک از سران جریان اموی برده شود و هم از سفیانی به عنوان رهبر آن زمان این جریان یاد شده باشد.

از شواهد این جمع این است که در محتوای صیحه آسمانی نیز چنین اختلافی مشاهده می‌شود. برخی روایات محتوای صیحه آسمانی را تصریح به نام امام زمان بیان کرده‌اند  و در برخی دیگر ـ مانند روایات یاد شده ـ به حقانیت امیرالمؤمنین تصریح شده است. در آخرین روایتی که نقل شد نیز شواهد جمع این چنینی وجود دارد. در ابتدای این روایت، راوی به امام صادق عرض می‌کند که عامه بر ما عیب می‌گیرند که شما معتقدید که ندایی آسمانی، نام صاحب امر امامت را فریاد می‌زند، امام با تأیید ضمنی این خبر، مفاد صیحه آسمانی را این گونه گزارش می‌دهد که حق با علی و شیعیان او است. بنابراین آن حضرت بین این دو سخن منافاتی ندیده است و گرنه باید می فرمود محتوای صیحه تصریح به نام صاحب الزمان نیست؛ بلکه نام امیرالمؤمنین برده می‌شود.  بررسی دیگر روایات نیز نشان می‌دهد که فریادهای آسمانی متعدد بوده و در روایات از صیحه در ماه رجب، رمضان و محرم خبر داده شده است.  بنابراین می‌توان اختلاف یاد شده را با توجه به تعدد صیحه‌ها یا اجمال و تفصیل برخی از روایات در گزارش محتوای آن‌ها جمع کرد.

با توجه به استنباط یاد شده، نام سفیانی «عثمان» و احتمالا نام پدر او «عنبسه» است. دلیل این احتمال آن است که تنها در یک روایت ضعیف السند به نام پدر او اشاره شده است.

نسب سفیانی

واژه سفیانی، مرکب از کلمه «سفیان»‌ و «یای نسبت» است. منسوب به «ابوسفیان» نیز سفیانی نامیده می‌شود. مراد از سفیان یا ابوسفیان کیست و آیا این نسبت حقیقی یا نمادین است؟ سخن از حقیقی یا مجازی بودن نسبت سفیانی، غیر از بحث واقعی یا نمادین بودن اصل وجود سفیانی است. چنان که گفته شد، پیش‌فرض این مقاله آن است که فردی واقعی به نام سفیانی داریم. با وجود این پیش‌فرض، این سؤال قابل بررسی است که چرا او را سفیانی نامیده‌اند؟ آیا او به طور حقیقی به سفیان یا ابوسفیان نسبت دارد یا این عنوان کنایه از شباهت فکری و رفتاری او با سفیان یا ابوسفیان است؟ در ادامه این مطلب بررسی می‌شود. چند احتمال در این مورد وجود دارد:

1. انتساب به مکان خاصی به نام «سفیان»

در نزدیکی هرات در کشور افغانستان، روستایی به نام «سَفیان» است که سَفیانی، عنوانی است که برای انتساب افراد به آن روستا به کار می‌رود. مثلا ابوطاهر احمد بن محمد بن اسماعیل بن الصباح السفیانی (متوفای حدود 380ق)، به دلیل انتساب به این روستا، سَفیانی معرفی می‌شد.

شاهدی نداریم که انتساب «سفیانی» مورد بحث ما را به روستای یاد شده تأیید کند؛ بلکه روایات و شواهد مخالف آن وجود دارد که در ادامه مورد بررسی قرار می‌گیرند. افزون بر آن که قرائت مشهور از این عنوان «سُفیانی» به ضم سین است نه «سَفیانی».

2. انتساب به فردی به نام «سُفیان»

در تاریخ، انتساب ـ حقیقی یا مجازی ـ به فردی به نام سفیان، نیز موجب شده است که برخی را سفیانی بنامند. مثلا در روستای «نساء» که منسوب به آن روستا را «نسائی» می‌گویند، فردی به نام «الحسن بن سفیان بن عامر» بوده که فرزندان و نوادگان او را به دلیل انتساب به جدشان، سفیانی می‌گفتند.  همچنین پیروان «سُفیان الثوری» را نیز سفیانی می‌نامیدند. البته این نسبت، حقیقی نبوده، بلکه به دلیل پیروی از مذهب فکری سفیانی ثوری به آنان سفیانی گفته می‌شد.

انتساب سفانی‌ای که در آستانه ظهور قیام می‌کند به «الحسن بن سفیان بن عامر» یا «سفیان ثوری» مانند احتمال پیشین، بعید است و شاهدی برای تأیید آن نداریم؛ البته این احتمال قابل بررسی است که سفیانی آستانه ظهور فردی باشد که نام فامیلی او به هر دلیل ـ مثلا به دلیل نسبت او به یکی از اجدادش ـ سفیانی باشد؛ اما وابستگی نسبی به بنی‌امیه و ابوسفیان نداشته باشد. این احتمال با توجه به شواهد روایی که سفیانی را به طور حقیقی یا مجازی به ابوسفیان بن حرب نسبت می‌دهد، رد خواهد شد. افزون بر آن، بعید است که ائمه از شخصیتی مهمی مانند او، با تعبیر «سفیانی» یاد کنند و مرادشان فقط اشاره به نام فامیلی او باشد.

3. انتساب مجازی به ابوسفیان

احتمال دیگر درباره نسب سفیانی این است که سفیانی، شخصی است که عملکرد او شبیه ابوسفیان بن حرب و حاکمان بنی‌امیه است. این دیدگاه، سفیانی را به ابوسفیان بن حرب نسبت می‌دهد؛ اما این نسبت را حقیقی نمی‌داند؛ بلکه مدعی است، به جهت شباهت عملکرد سفیانی به سیره ابوسفیان و فرزندانش، او به طور مجازی به ابوسفیان نسبت داده شده است.

در موثقه‌ای آمده است: «وَ لَا یَكُونُ قَائِمٌ إِلَّا بِسُفْیَانِیٍّ»  که معنای آن این است که در برابر هر قیام کننده برحقی، سفیانی‌ای وجود دارد. این حدیث نشان می‌دهد که گاهی در تعابیر روایات از واژه‌هایی مانند قائم و سفیانی، معنایی مجازی اراده شده است. نزدیک‌ترین و روشن‌ترین معنایی که برای سفیانی در این کاربرد مجازی قابل تصور است آن است که مراد از سفیانی کسی است که روش و سیره ابوسفیان را دارد. یعنی به لحاظ نسب به ابوسفیان مرتبط نیست؛ اما سیره فکری و علمی او مانند ابوسفیان است.

اما این روایت نمی‌تواند، مجازی بودن نسبت سفیانی را اثبات کند؛ زیرا تردیدی نیست که در این روایت، سفیانی در یک معنای مجازی عام به کار رفته است که بر مصادیق متعددی تطبیق می‌کند؛ اما سخن ما در مورد سایر روایاتی است که بدون قرینه از سفیانی سخن گفته‌اند. نمی‌توان تنها به این دلیل که در این روایت، واژه سفیانی در معنای مجازی به کار رفته است، همه کاربردهای این کلمه را مجازی دانست. بنابراین برای اثبات مجازی بودن نسبت سفیانی به ابوسفیان، به شواهد دیگری نیازمندیم.

ممکن است گفته شود: اکنون در جهان، گروه خاصی که خود را از نسل بنی‌امیه بدانند، شناخته شده نیست. اما این احتمال وجود نسل حقیقی ابوسفیان را رد نمی‌کند؛ اما احتمال تشکل نسَبی آنان ضعیف است؛ در مقابل گرایش‌های اموی‌مسلک حتی در زمان ما وجود دارد. برخی از اعضای جریان تکفیری و جنایت‌کار داعش، به صراحت خود را پیرو بنی‌امیه و برخی حتی خود را سفیانی نامیده‌اند.  در عمل نیز تلاش کرده‌اند، همانند بنی‌امیه از هیچ جنایتی به ویژه علیه شیعیان خود داری نکنند. این گونه شواهد که در این ایام بسیار مشاهده می‌شود، این ذهنیت را تقویت می‌کند که سفیانی، فردی منسوب به خاندان بنی‌امیه نباشد؛ بلکه فردی است که همان تفکر و روش را دارد.

4. انتساب حقیقی به ابوسفیان بن حرب

برخی روایات این مطلب را می‌رسانند که سفیانی، منسوب به ابو‌سفیان بن حرب، پدر معاویه و بزرگ بنی‌امیه است.

دلیل این دیدگاه، روایات متعددی است که در ادامه به بررسی آن‌ها می‌پردازیم:

در روایتی در کتاب «سلیم بن قیس» از امیرالمؤمنین نقل شده است که در نامه خود به معاویه، به فرزندی از نسل او اشاره می‌کند که در مقابل حضرت مهدی قرار می‌گیرد. عملکردی که در این نقل برای این فرزند از نسل معاویه ترسیم شده است، با سفیانی کاملا تطبیق می‌کند.

از آن جا که کتاب سلیم گرفتار، تحریفات و اضافاتی شده است، منفردات آن قابل قبول نیست.  اما محتوای مورد اشاره در این روایت از مضامینی نیست که تنها او نقل کرده باشد؛ بلکه چنان که در ادامه خواهیم دید، روایات متعدد دیگری نیز سفیانی را از نسل ابوسفیان معرفی کرده است.

شیخ طوسی در «الغیبه» روایتی را از امیرالمؤمنین نقل کرده که از قیام «ابْنَ آكِلَةِ الْأَكْبَاد» از سرزمین خشک (وادی یابس) در آستانه ظهور خبر داده است.  مشابه این حدیث در الغیبه نعمانی با اندک تفاوتی در تعابیر از امام باقر نقل شده است.

در این دو روایت از سفیانی، به طور صریح نام برده نشده است؛ بلکه خبر از قیام فرزند زن جگرخوار «ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَاد» داده شده که با توجه به محتوای دیگر روایات، بر سفیانی تطبیق می‌کند. زن جگرخوار، وصف هند، مادر معاویه و زن ابوسفیان است که به دستور او جگر حضرت حمزه بن عبدالمطلب، عموی رسول خدا در جنگ «اُحُد» از سینه‌اش خارج شد و او آن را به دندان گرفت.  تعبیر فرزند زن جگرخوار ظهور روشنی در انتساب سفیانی به ابوسفیان بن حرب دارد.

البته سند هر دو روایت ضعیف است. بسیاری از افراد سند شیخ طوسی (نصر بن عصام بن المغیره العمری، احمد بن محمد الاسدی، محمد بن احمد، اسماعیل بن عیاش، مهاجر بن حکیم و معاویه بن سعید) مجهول هستند و تمام افراد سلسه سند کتاب نعمانی، ضعیف یا مجهولند. با وجود این، می‌دانیم که ضعیف بودن سند یک روایت به معنای مجعول بودن آن نیست و می‌تواند به عنوان مؤید، احتمال مورد نظر را تأیید کند، به خصوص اگر جهت ضعف، مجهول بودن برخی افراد باشد نه تصریح به ضعف آنان.

در روایتی دیگر به نقل از امام سجاد، سفیانی فرزند «عُتْبَةَ بْنِ أَبِی‌سُفْیَانَ»، برادر معاویة بن ابی سفیان معرفی شده است.  در فرض صحت این نقل، سفیانی فرزند بدون واسطه عتبة بن ابی‌سفیان نیست؛ زیرا قرن‌ها از مرگ عتبة بن ابوسفیان می‌گذرد؛ بلکه مراد آن است که سفیانی از نسل او است. افزون بر آن که این روایت مرسله است و سلسله سند آن کامل نیست. تنها راوی آن حذلم بن بشیر نیز مجهول است؛ بنابراین سند آن ضعیف است. مشکل دیگر این حدیث این است که با دو روایت پیشین که سفیانی را از نسل معاویه معرفی کردند، تعارض دارد.

روایت دیگری که این نسبت را می‌رساند از عمار بن یاسر نقل شده است. در این روایت از سفیانی با تعبیر «رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ أَبِی سُفْیَانَ» یاد شده است.  سند این روایت نیز ضعیف است؛ زیرا چهار نفر از راویان این حدیث (نصر بن اللیث المروزی، ابن طلحه للجحدری، عبد الله بن لهیعه، و ابوزرعه)، مجهول هستند. افزون بر آن، سند این نقل به معصوم ختم نمی‌شود؛ بلکه از عمار بن یاسر نقل شده است.

احتمال دارد تعابیری مانند «ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَاد»، «مِنْ وُلْدِ عُتْبَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَان» و «رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ أَبِی سُفْیَان» افزوده‌های راویان یا کاتبان احادیث سفیانی باشد که با هدف تفسیر و تطبیق مفهوم سفیانی وارد روایات شده باشد. به عبارت دیگر، ممکن است آن چه در روایات بوده، تعبیر سفیانی بوده که قابل تطبیق بر افرادی از غیر خاندان ابوسفیان (بنی امیه) نیز می‌باشد؛ اما فضای دوره نقل و ثبت روایات این ذهنیت را برای راویان یا نسخه‌برداران این احادیث ایجاد کرده بود که مراد از سفیانی، فردی از نسل ابوسفیان است. در نیتجه آنان به قصد توضیح و تطبیق، عبارات یاد شده را به جای تعبیر سفیانی یا در کنار آن افزوده‌اند و بدین جهت میراث روایی دچار ابهام شده است.

برای بررسی این احتمال به نسخه‌های مختلف این روایات در منابع مختلف حدیثی شیعه مراجعه کردم؛ اما اوصاف یاد شده در تمام نسخه‌ها آمده و به طور یکسان نقل شده است؛ بنابراین نمی‌توان به صرف احتمالی که شاهدی بر آن نیست، این اوصاف را از متن روایات خارج کرد. افزون بر آن که روایات دیگری نیز همین محتوا را با عبارت دیگر تأیید می‌کنند.

مثلاً به این روایت توجه فرمایید: ما و فرزندان ابوسفیان، دو خاندان هستیم که برای خدا با یکدیگر دشمنی داریم. ما گفتیم: خداوند راست گفته است و آنان گفتند: خداوند دروغ گفته است. (از این رو) ابوسفیان با رسول خدا، معاویه با علی بن ابی‌طالب و یزید بن معاویه با حسین بن علی جنگید و سفیانی با قائم پیکار می‌کند.

سند این روایت نیز ضعیف است؛ زیرا راویان آن (احمد بن محمد) السیاری، ضعیف و حکم بن سالم و عنوان «عمن حدثه» مجهولند؛ البته تقابل جریان اموی با اهل‌بیت بر کسی پوشیده نیست. اما به دلیل ضعف سند، اثبات جزئیات این حدیث مانند انتساب سفیانی به بنی‌امیه، دشوار است؛ اما به عنوان مؤید قابل استفاده است.

روایت زیر را نیز می‌توان از مؤیدات انتساب حقیقی سفیانی به بنی‌امیه شمرد: ابوبصیر می‌گوید: شنیدم امام باقر درباره این سخن خداوند متعال: «اگر بخواهیم، بر آنان نشانه‌ای از آسمان نازل می‌کنیم که گردن‌هایشان در برابر آن خم می‌شود»،  فرمود: این کار را خداوند انجام خواهد دارد. گفتم: آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: بنی‌امیه و پیروانشان. گفتم: آن آیه چیست؟ فرمود: از حرکت ایستادن خورشید بین ظهر تا وقت عصر، نمایان شدن سینه و چهره‌ای در خود خورشید که با حسب و نسبش شناخته می‌شود. این (نشانه‌ها) در زمان سفیانی است و در آن هنگام، نابودی او و قومش فرا می‌رسد.

در این روایت از حضور و اقتدار بنی‌امیه در زمان حکومت سفیانی خبر داده شده است که پس از پدید آمدن نشانه‌هایی مانند از حرکت ایستادن خورشید و ظاهر شدن چهره‌ای در آن، سفیانی و قومش از بین می‌روند. در صدر این حدیث، آشکار شدن نشانه‌های یاد شده، علامت خواری بنی‌امیه و در پایان روایت، بروز این نشانه‌ها، علامت نابودی سفیانی و قومش معرفی شده است؛ بنابراین ظاهر معنای این روایت، آن است که قوم سفیانی همان، بنی‌امیه هستند. چنان که می‌دانید، معنای لغوی سفیانی نیز همین انتساب را تأیید می‌کند. بنابراین، این روایت سفیانی را به بنی‌امیه منسوب کرده و از قدرت آنان در آستانه ظهور ـ پیش از رخ دادن آن نشانه‌ها ـ خبر می‌دهد.

سند این نقل از شیخ مفید ـ که این روایت را در کتاب خود نقل کرده است ـ تا وهیب بن حفص مشخص نیست. بنابراین سند این روایت نیز ضعیف است؛ اما مؤید محتوای روایات پیشین است. روایات دیگری را نیز می‌توان یافت که با سندهای ضعیف، به صراحت یا ضمنی انتساب سفیانی را به خاندان ابوسفیان بن حرب تأیید می‌کنند.

در مجموع اگر چه سند روایات یاد شده ـ به جز روایت سلیم بن قیس ـ ضعیف بوده و تک تک قابل اعتماد نیستند؛ اما نقل این محتوا با سند‌ها و تعابیر مختلف این گمان را تقویت می‌کند که سفیانی، به لحاظ نژادی از نسل ابوسفیان بن حرب است.

از دیگر شواهد این دیدگاه این است که در طول تاریخ، افرادی از نسل بنی‌امیه به عنوان سفیانی قیام کرده‌اند. مثلا در آغاز خلافت عباسیان، از فردی به نام «ابومحمد سفیانی» یاد شده است که در سال 132 قمری، علیه بنی‌عباس قیام کرد. نام دقیق او «ابومحمد بن عبدالله بن یزید بن معاویه بن ابی‌سفیان» است. قیام او توسط عباسیان سرکوب شد.  سفیانی دیگر که در تاریخ، قیام او علیه عباسیان ثبت شده «أَبُو الحَسَنِ عَلِیُّ بنُ عَبْدِ اللهِ بنِ خَالِدِ بنِ یَزِیْدَ بنِ مُعَاوِیَةَ بنِ أَبِی سُفْیَان» است. او در آغاز سال 196 قمری در دوره حکومت امین عباسی قیام کرد و بر دمشق مسلط ولی سپس سرکوب شد.  فرد دیگری نیز از نسل ابوسفیان با عنوان سفیانی قیام کرد و مدعی بود که همان سفیانی است که حکومت بنی‌عباس را از بین می‌برد. او سپس تسلیم شد و خود و دو فرزندش کشته شدند.  این قیام‌ها نشان می‌دهد که برداشت آنان نیز از روایات سفیانی این بوده است که سفیانی فردی از نسل ابوسفیان است.

5. انتساب به غرب

از برخی روایات که اوصاف سفیانی را بیان کرده‌اند، ممکن است این گونه استنباط شود که سفیانی، نژاد اروپایی (غربی) دارد. روایت زیر یکی از این موارد است: … عَنْ بِشْرِ بْنِ غَالِبٍ قَالَ یُقْبِلُ السُّفْیَانِیُّ مِنْ بِلَادِ الرُّومِ منتصراً فِی عُنُقِهِ صَلِیبٌ وَ هُوَ صَاحِبُ الْقَوْمِ؛ سفیانی از سرزمین روم با در حالی که مسیحی شده (یا برای گرفتن انتقام) وارد می‌شود؛ در حالی که در گردنش صلیبی است و او یکی از آنان است.

ورود او از سرزمین روم در حالی که صلیب به گردن دارد، مؤید غربی بودن او می‌تواند باشد. تعبیر «صَاحِبُ الْقَوْم» که در این روایت آمده نیز ممکن است مؤید همین مطلب به شمار آید.

سند این روایت ضعیف است: اسماعیل بن عبدالله بن میمون، مجهول است. وثاقت محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی ثابت نیست.  جعفر بن سعد الکاهلی، مجهول است. مراد از أعمش، همان سلیمان بن مهران الاعمش است که بنابر تحقیق امامی و ثقه است.  بشر بن غالب، توثیق ندارد. بنابراین سند این روایت به جهت مجهول بودن برخی از افراد آن، ضعیف است. افزون بر آن، این روایت به معصوم ختم نشده است و ظاهر عبارت نشان می‌دهد که محتوای آن از بشر بن غالب است. البته احتمال دارد که بشر از معصوم نقل کرده باشد که در این صورت روایت مضمر است و مقصود او نقل از معصوم بوده؛ هرچند به نام او اشاره نشده است. به هر حال سند این روایت به شدت ضعیف است. در روایت دیگر از امام صادق این‌گونه نقل شده است: اگر سفیانی را ببینی، پست‌ترین افراد را دیده‌ای. (او) دارای موری بور، سرخ چهره و چشم‌آبی است. می‌گوید: پروردگارا! من خون‌خواهم را می‌طلبم. پروردگارا! انتقام؛ انتقام؛ سپس (به) آتش (جهنم وارد می‌شود). درباره پستی او نقل شده که او مادر فرزند خود را، زنده دفن می‌کند؛ به دلیل آن که می‌ترسد، دیگران را (به محل پنهان شدن) او راهنمایی کند.

سند این روایت صحیح است. نعمانی این حدیث را با سندی متفاوت و با اختلافاتی در محتوا از امام باقر نقل کرده است؛  البته سه وصف «أَحْمَر»، «أَشْقَر» و «أَزْرَقُ» در هر دو ـ البته با اختلافی در ترتیب این اوصاف ـ تکرار شده است.
«أَشْقَر»، سرخ یا سرخ مایل به زرد را می‌گویند. این وصف درباره «مو» نیز اسفتاده می‌شود؛  بنابراین به نظر می‌رسد مراد از آن همان رنگ بور است که سرخ مایل به زرد را می‌گویند.  رنگ موی بور، سرخ چهره بودن و چشمان آبی داشتن از ویژگی‌های غالبی نژاد اروپایی است؛ البته در میان آسیایی‌ها نیز به ندرت این ویژگی‌ها مشاهده می‌شود. ممکن است گفته شود از این نقل، به عنوان مؤید روایت پیشین استفاده کرد.

اثبات نژاد غربی سفیانی با تمسک به این دو روایت دشوار است؛ زیرا دلالت هر دو بر این مطلب ضعیف است. روایت اول حداکثر ورود سفیانی از روم و مسیحی بودن او را می‌رساند؛ در حالی که این مطلب، غیر از آن است که او نژاد اروپایی دارد؛ چه بسیار کسانی که آسیایی بوده و در کشورهای اروپایی زندگی می‌کنند و ممکن است، مسیحی باشند یا به دین مسیحیت در آمده باشند. در دلالت روایت دوم نیز همین مشکل وجود دارد؛ صرف داشتن موی بور، چشمان آبی و سرخ‌چهره بودن به معنای اروپایی بودن نژاد سفیانی نیست؛ بسیارند کسانی که نژادهای آسیایی دارند و دارای چنین اوصافی هستند یا احتمال دارد فردی غیراروپایی با زنی اروپایی ازدواج کند و فرزند او این اوصاف را داشته باشد؛ در حالی که به لحاظ نژادی دو رگه یا غیراروپایی (اگر به نژاد پدرش منسوب شود) به شمار می‌آید. بنابراین با این گونه شواهد، نمی‌توان اروپایی بودن او را اثبات کرد.

6. انتساب به بنی‌امیه و غرب

برخی از محققان تلاش کرده‌اند با بررسی نسب بنی‌امیه، قریشی بودن آنان را انکار کرده و به آنان اصالت رومی بدهند که در این فرض، با پذیرش نسبت حقیقی سفیانی به بنی‌امیه، غربی بودن او نیز اثبات می‌شود. در واقع این فرض، از فروع دو فرض قبلی است که به جهت اهمیت جداگانه بیان می‌کنیم. بدین بیان که تحقیق در نسب «أمَیّة»، جد امویان نشان می‌دهد که او غلام رومیِ عبدشمس فرزند عبد مناف بوده که او را آزادکرده است. بنابراین امیه و به تبع او سایر امویان، اصالتا قریشی و عرب نبوده؛ اما (به اشتباه) به آنان منسوب شده‌اند. آنان اصالتاً رومی (غربی) بوده‌اند.

مهم‌ترین دلیل این ادعا، برخی روایات و نقل‌های تاریخ است که در ادامه مورد نقد قرار می‌گیرد:

الف) روایات

یکی از شواهد قریشی نبودن بنی‌امیه، نامه امیرالمؤمنین علی به معاویه است: وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَیْسَ أُمَیَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْیَانَ كَأَبِی طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِیقِ‏ وَ لَا الصَّرِیحُ كَاللَّصِیقِ‏؛
اما این سخن تو که ما از فرزندان عبدمناف هستیم؛ ما هم همین‌طور؛ اما اُمَیّه مانند هاشم، حَرب مانند عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست؛ کسی که با پیامبر هجرت کرد، مانند آزاد شدگان (توسط آن حضرت) نیست و کسی که نسب صریح دارد، با کسی که خود را می‌چسپاند، برابر نیست.

از تعبیر «‏وَ لَا الصَّرِیحُ كَاللَّصِیق» این گونه استنباط شده که مراد آن است که بنی امیه خود را به قریش، نسبت داده‌اند؛ در حالی که نسبت حقیقی با آنان ندارند. اما این برداشت دقیق به نظر نمی‌رسد؛ زیرا در ابتدای این نقل؛ امیرالمؤمنین، این نسبت را تأیید کرده است: وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ…؛ این که گفتی ما فرزندان عبدمناف هستیم؛ ما هم همین‌طور (فرزندان عبدمنافیم). عبدمناف پدر جناب هاشم پدر عبدالمطلب، جد اعلای رسول خدا و امیرالمؤمنین است؛ بنابراین این نقل، بیش از آن که شاهد بر آن باشد که نسب بنی امیه به قریش و عبدمناف، نمی‌رسد؛ مؤید این نسبت است. عبارت «‏وَ لَا الصَّرِیحُ كَاللَّصِیق»، صراحت یا ظهوری در این ندارد که نسب صریح و غیر واقعی مراد باشد؛ متعلق این عبارت محذوف است و می‌تواند مقصود آن باشد که کسی که به طور صریح به اسلام، خلافت یا شرافت منسوب است با کسی که خود را به این فضایل می‌چسپاند، یکسان نیستند. بنابراین محتوای این روایت، نمی‌تواند نسبت بنی‌امیه به قریش را نفی کند. افزون بر آن که در نسخه‌های دیگر این روایت، عبارت یاد شده وجود ندارد؛ بلکه به جای آن تعبیر «وَ لَا الْمُحِقُّ كَالْمُبْطِل»؛  یعنی کسی که بر حق است، مانند کسی نیست که بر باطل است.

در موردی دیگر در نهج البلاغه در نامه‌ای از امام علی به معاویه چنین آمده است: وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْیِیزَ بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ الْأَوَّلِینَ وَ تَرْتِیبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِیفَ طَبَقَاتِهِمْ هَیْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَیْسَ مِنْهَا… اسیران آزاد شده و فرزندانشان را چه کار با امتیازات بین مهاجران نخستین و ترتیب درجات و مشخص کردن طبقاتشان؟ هیهات خود را در صفى قرار مى‏دهى كه از آن بیگانه‏اى.

«حنّ» یعنی صدا كرد و «قِدح» به معنای تیر است. اگر تیرى با دیگر تیرها متفاوت باشد، صداى آن به وقت تیراندازى مخالف تیرهاى دیگرى مى‏شود. این مطلب مثلی است برای كسی كه به قومى (یا گروهی) افتخار مى‏كند كه از آنها نیست.‏  ممکن است که مراد امیرالمؤمنین از این تعبیر این بوده است که معاویه، نسبی را ادعا کرده است که به آن نمی‌‌رسد؛ اما چنین برداشتی نیز دقیق نیست. توجه به تعابیر خود این روایت، نشان می‌دهد که این حدیث بیان می‌کند که فردی مثل معاویه در میان مسلمانان جایگاهی ندارد؛ زیرا او و پدرش از کفاری بودند که رسول خدا بر آنان منت گذاشته و آنان را آزاد کرد. بنابراین او چگونه خودش را به مهاجران و مؤمنان نخستین مقایسه می‌کند. کاربرد ضرب المثل یاد شده نیز اعم از بحث نسبت است؛ یعنی هرگاه کسی جایگاهی را که شایسته آن نیست، ادعا کند، از این ضرب المثل در مورد او استفاده می‌کنند.

روایت دیگری که مؤید رومی بودن نژاد بنی‌امیه به شمار می‌آید این روایت است: ابوبصیر می‌گوید: از امام صادق درباره تفسیر «غُلِبَتِ الرُّومُ» پرسیدم، فرمود: آنان بنی امیه هستند. همانا خداوند عزوجل نازل کرده است: «الم؛ روم مغلوب شد در نزدیک‌ترین سرزمین و آنان پس از شکستشان در چند سال (آینده) پیروز خواهند شد. همه امور، از قبل و بعد برای خداوند است و در آن روز مؤمنان به خاطر یاری خداوند خوشحال می‌شوند» (یعنی) هنگام قیام قائم.

سند این روایت به شدت ضعیف است. محمد بن العباس، مجهول است. حسن بن محمد بن جمهور، امامی و ثقه است؛ اما پدرش، محمد بن جمهور، به شدت تضعیف شده و مذهب و احادیث او فاسد اعلام شده است.  جعفر بن بشیر وشاء نیز مجهول است.

صرف نظر از ضعف سندی، محتوای این روایت درباره تطبیق روم بر بنی امیه، نه تنها مؤیدی در دیگر روایات ندارد؛ بلکه با محتوای خود این آیات نیز مخالف است؛ زیرا در این آیات، خداوند ابتدا از شکست روم خبر می‌دهد و سپس از پیروزی آنان در آینده نزدیک خبر داده می‌شود که در آن هنگام، با پیروزی رومیان، مسلمانان خوشحال می‌شوند؛  در حالی که در تفسیر نقل شده از این روایت، با تطبیق روم، بر بنی‌امیه به جای شکست بنی‌امیه از پیروزی آن‌ها خبر می‌دهد و به جای پیروزی آنان در آینده نزدیک، از شکست ایشان در هنگام ظهور قائم و خوشحال شدن مؤمنان خبر می‌دهد که با مدلول آیه مخالفت دارد. افزون بر آن، تطبیق روم بر بنی‌امیه، صراحتی در هم‌نژادی آنان ندارد، ممکن است به دلیل شباهت‌های دیگر مانند دشمنی هر دو گروه با اسلام، روم بر بنی‌امیه تطبیق شده باشد. بنابراین نقل یاد شده برای اثبات این مطلب، کافی نیست.

حدیث دیگری که ممکن است مؤید این دیدگاه به شمار آید، چنین است: ابن عقدة، عن الحسن بن القاسم قراءة، عن علیّ بن إبراهیم بن المعلّى، عن فضیل بن إسحاق، عن یعقوب بن شعیب، عن عمران بن میثم‏ عن عبایة، عن علیّ علیه السّلام، قال: قوله عزّ و جلّ: «الم غُلِبَتِ الرُّومُ»، ‏ هی فینا و فی بنی امیّة؛ این سخن (خداوند) عزوجل در مورد ما و بنی‌امیه است.

سند این روایت ضعیف است. ابن عقدة (احمد بن محمد بن سعید) زیدی جارودی ولی ثقه است؛ اما الحسن بن القاسم، علی بن ابراهیم بن المعلی و فضیل بن اسحاق مجهول هستند. دلالت این روایت نیز بر رومی بودن نژاد بنی‌امیه روشن نیست؛ بلکه ـ چنان که در روایت پیشین اشاره شد ـ کاملا عکس مقصود کسانی است که می‌خواهند از این روایت رومی بودن نژاد بنی‌امیه را اثبات کنند؛ زیرا بنابر تطبیق آنان باید روم بر بنی‌امیه تطبیق کند؛ در حالی که ظاهر این روایت عکس آن است و گویا مقصود آن است که ائمه ـ نه بنی‌امیه ـ مانند رومیان، ابتدا مغلوب می‌شوند؛ اما پس از مغلوب شدن به قدرت ظاهری باز خواهند گشت. بنابراین این روایت هیچ دلالتی بر رومی بودن بنی‌امیه ندارد.

ب) شواهد تاریخی

در برخی منابع تاریخ گفت‌ و گوی میان عبدالله بن عباس و معاویه نقل شده است. در این گفت و گو آمده است: ما برای شما بر خود برتری نمی‌بینیم. آیا (ما و شما) شاخه‌های یک درخت نیستیم که عبدمناف ما را جمع می‌کند؟ ابن عباس گفت: هرگز (این طور نیست) ای معاویه! از (مسیر) درستی خارج شدی و جواب (مناسبی) ندادی. بین ما و شما فاصله و مانعی است. شما پوسته‌اید و ما مغز هستیم. چقدر فاصله است بین بندگان و ارباب! آیا امیه را مانند هاشم قرار می‌دهی؟ هاشم، اصیل و بزرگوار بود و پست و بدنسب نبود.

آن چه در این نقل مورد توجه است این تعبیر است که ابن عباس می‌گوید: «إنّ هاشما كان صمیما كریما، و لم یكن لئیما و لا زنیما». صمیم به معنای اصل و خالص است.  «لئیم» ضد کریم به معنای پست است که پستی او ممکن است به جهت نسب یا اخلاقش باشد.  کلمه مهم‌تر در این تعبیر «زنیم» است. زنیم این گونه توضیح داده شده است: «الزَّنِیمُ‏: الدَّعِی». ‏ «الدعی»، یعنی فرزند خوانده  به همین معنا در قرآن نیز آمده است: «وَ ما جَعَلَ‏ أَدْعِیاءَكُمْ‏ أَبْناءَكُم»؛  یعنی فرزندخواندگان شما فرزندان شما نیستند. بنابراین کسی را که از قومی نیست؛ ولی به آنان منسوب می‌شود، زنیم می‌گویند.  البته این لفظ در مورد انسان پست و شر نیز به کار می‌رود.  در قرآن کریم نیز این واژه به کار رفته است: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ‏ زَنِیمٍ»  که در این آیه شریفه به بدنام، زنازاده، بدون اصل و نسب (شریف) معنا شده است. بنابراین در مجموع، کاربرد این واژه در مورد معاویه، صراحتی در آن ندارد که او نسبی غیر قریشی دارد. بلکه می‌تواند به معنای آن باشد که نسب او شریف نیست یا او زنازاده است.

ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه از كتاب واقدی (گویا المغازی) نقل می‌کند که یزید بن معاویه در حضور پدرش معاویه، بر عبدالله بن جعفر فخرفروشی کرد. عبدالله بن جعفر گفت: «بأی آبائك تفاخرنی أ بحرب الذی أجرناه أم بأمیة الذی‏ ملكناه‏ أم بعبد شمس الذی كفلناه»؛ به کدام یک از پدرانت بر من فخر می‌فرشی؟ به «حرب» که ما او را پناه دادیم یا به امیه که مالک او شدیم یا به عبدشمس که او را سرپرستی کردیم.

این نقل در المغازی واقدی یافت نشد. ابن ابی الحدید در ادامه توضیحات معاویه را درباره سخنان عبدالله بن عباس این گونه نقل می‌کند: اما معنای این سخن او که «آیا به امیه که ما مالک او شدیم» این است که عبدالمطلب با امیه در اسب‌سواری مسابقه داد و جایزه آن را صدشتر، ده غلام، ده کنیز، بردگی یک سال و تراشیدن موی جلو سر قرار داد. اسب عبدالمطلب پیشی گرفت. جایزه را گرفت و بین قریش تقسیم کرد و خواست موی جلو سر او را بتراشد، گفت: می‌توانم به جای آن ده سال تو را برده خود قرار دهم. (امیه پذیرفت) پس این کار را کرد. بنابراین امیه پس از آن حادثه به مدت ده سال در میان خدمتگزاران و نوکران عبدالمطلب بود.

ابن‌ابی‌الحدید سپس می‌گوید از شواهدی که نشان می‌دهد امیه فرزند عبدشمس، به بردگی عبدالمطلب درآمده بوده، این شعر ابوطالب فرزند عبدالمطلب است که هنگامی که مطعم بن عدی علیه او و رسول خدا دست به دست هم دادند و آنان را در شعب (ابوطالب) محاصره کردند: توالى علینا مولیانا كلاهما     إذا سئلا قالا إلى غیرنا الأمر بر ما مسلط شدند، زیر دستان ما، هردو که اگر از آنان پرسیده شود، می‌گویند: امر به دست دیگران است.

او این شعر را ادامه می‌دهد و در بخشی این گونه نقل می‌کند که: قدیما أبوهم كان عبدا لجدنا     بنی أمة شهلاء جاش بها البحر در قدیم، پدر ایشان، برده جد ما بود، فرزندان کنیزی چشم آبی که دریا به وسیله او طوفانی شد.

این نقل نیز صراحتی بیش از این ندارد که امیه برده عبدالمطلب شده است؛ این همان مطلبی است که در نقل تاریخی پیش‌گفته آمده است؛ اما استدلال صاحبان این دیدگاه این است که امیه غلامی رومی بوده است که عبدشمس او را به فرزندی برگزیده است. چنین ادعایی در این نقل تاریخی مورد توجه و اثبات قرار نگرفته است.

ج) سخنان برخی علما

به نظر می‌رسد اولین بار مرحوم ابوالقاسم کوفی (م302ق) در کتاب «الأستغاثة» ادعای رومی بودن امیه را مطرح کرده است: از طریق علمای اهل‌بیت درباره اسرار علوم آنان که از ایشان به علمای شیعه رسیده است، نقل کردیم که قومی منسوب به قریش می‌شوند ولی نسب واقعی به قریش ندارند. این مطلب از اموری است که جز از طریق شناخت معدن نبوت و وارثان علم رسالت دانسته نمی‌شود. مانند بنی‌امیه که گفته‌اند که آنان از قریش بودند، در حالی که قریشی نیستند. اصل آنان از روم است و تأویل این آیه درباره آنان است: «به نام خداوند بخشنده مهربان؛ الم؛ روم در مناطق نزدیک زمین مغلوب شد و آنان بعد از شکستشان، پیروز خواهند شد»؛ معنای این عبارت آن است که آنان بر حکومت مسلط شدند و به زودی بنی عباس بر آنان در حکومت مسلط خواهند شد. توضیح این (نسبت) آن است که در جاهلیت، اگر کسی عبدی داشت که می خواست او را به خود منسوب و ملحق کند، این کار را می‌کرد و نزد آنان (چنین کاری) جایز بود… عبدشمس بن عبدمناف، برادر هاشم بن عبد مناف، برده رومی خود را به فرزندی برگزید که به او «امیة» گفته می‌شد. عبدشمس او را به خود منسوب ساخت؛ پس امیه فرزند عبد شمس شناخته شد. این نسبت تا این زمان (این گونه) ثبت شد. بنابراین اصل بنی‌امیه از روم و نسبت آن‌ها در قریش ثبت شده است…

چنان که دیده می‌شود، در این نقل دلیلی برای این ادعا، جز استناد به تأویل آیات یاد شده از سوره روم نیامده است. در حالی که چنان که دیده شد، روایات ذیل این آیات، چنین مطلبی را نمی‌رساند. توضیحاتی که درباره نسب امیه در این نقل آمده است، سخنان مرحوم کوفی است و مستند به روایتی نیست.

نویسنده کتاب الزام الناصب گفته است: امیه از نسل عبدشمس نبود، بلکه غلامی رومی بود که عبدشمس او را به خود ملحق کرد؛ در نتیجه به او نسبت داده شد. بنابراین تمام بنی‌امیه از اصل قریش نیستند؛ بلکه به آنان ملحق شده‌اند و این مطلب را سخن امیرالمؤمنین تأیید می‌کند که فرمود: «أَنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لِصَاقٌ وَ لَیْسُوا صَحِیحِی النَّسَبِ إِلَى عَبْدِ مَنَافٍ»؛ همانا بنی‌امیه ملحق شده‌اند؛ ولی نسبت درستی به عبدمناف ندارند. معاویه نتوانست این سخن را انکار کند.

خود این کتاب در دسترس نیست؛ اما از استناد او به روایت امیرالمؤمنین می‌توان دریافت که سخن او دقیق نیست؛ زیرا چنین روایتی از آن حضرت در منابع روایی ما نیامده است. به نظر می‌رسد این نقل، برداشتی از روایت یاد شده در نهج البلاغه است. بنابراین به نظر می‌رسد به خاطر برداشت غیر دقیق و عدم نقل دقیق روایت، چنین برداشتی داشته است.

عماد الدین حسن بن على طبرى (متوفای قرن هفتم)، معاصر خواجه نصیرالدین طوسی و محقق حلی بوده است. او‏ از کسانی است که به غیرقریشی بودن بنی‌امیه تصریح کرده است: بدان كه امیه غلامى بود رومى از آنِ عبدشمس. چون زیرك بود و عبدشمس او را آزاد كرد، و به فرزندى قبول كرد و از او فرزندان به وجود آمدند جمله ملاعین و فجاذیل و اكثر علماء بر آنند كه شجره خبیثه بنو امیه‏اند فى قول تعالى «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»  نمودار كلمه خبیثه چون درخت خبیثه است كه رسته باشد از زمین، و قوت گرفته از بالاى زمین و او را قرار نباشد.

وی گویا این سخن را از محمدبن‌عبدالرحمن‌بن‌محمدالاصفهانی آموخته؛ زیرا این دیدگاه را به او نسبت می‌دهد: محمد بن عبد الرحمن بن محمد الاصفهانى در كتاب البدیع آورده است كه امیه غلام رومى بود از آن عبد شمس بن مناف برادر هاشم بن عبد مناف و او آن غلام را به پسرى گرفته بود و پرورده و به امیة بن عبد شمس معروف گشته و اصل او از روم بود چنان كه نص قرآن است كه: الم* غُلِبَتِ الرُّومُ* فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ* فِی بِضْعِ سِنِینَ‏ (روم 3- 1) مغلوب شوند روم در نزدیكتر زمین و ایشان از بعد مغلوبیت زود باشد كه غالب آیند در اندك سالى، یعنى بر ملك و خلافت غلبه كنند پس در اندك روزگارى مقهور گردند و مغلوب شوند یعنى از بنى مروان.

از استنادات این دو سخن نیز می‌توان دریافت که این برداشت، ناشی از تفسیری تأویلی و غیر دقیق از برخی آیات بوده است. اگر چه بنابر روایات مراد از «شجره ملعونه»، بنی‌امیه است؛ اما در کلام مرحوم طبری استدلالی بر این مطلب بیان نشده است که آنان رومی هستند. در کلام مرحوم اصفهانی نیز تأویلی نسبت به آیات سوره مبارکه روم نقل شده که مستندی روایی برای آن بیان نشده است.

یکی از محققان معاصر برای اثبات رومی بودن نژاد بنی‌امیه به شاهد تاریخی دیگری تمسک کرده است. عبارت زیر توجه فرمایید: اولین کسی که متعرض این جریان (رابطه بین هاشم و عبدشمس) می‌شود، طبری (م310) مورخ معروف اهل سنت است که این جریان را بدون سند ذکر کرده و می‌گوید: «و قیل: ان عبد شمس و هاشما توأمان، و ان أحدهما ولد قبل صاحبه، و اصبع له ملتصقة بجبهة صاحبه، فنحیت عنها فسال من ذلك دم، فتطیر من ذلك… ملاحظه می‌شود که طبری، هنگام نقل این جریان، می‌گوید: «قیل» و سند ارائه نمی‌کند. قصد دارند با یک «قیل» عبد شمس را جزء قریش دانسته و بعد با یک «قیل» دیگر، به بنی‌امیه شناسنامه عربی و قریشی بدهند و این عناصر نفوذی را عرب بخوانند.

محقق یاد شده، سپس مشابه این نقل را از مقریزی (م845ق) نقل می‌کند که او نیز با لفظ «یقال» یعنی گفته می‌شود، این جریان را نقل می‌کند و سپس نویسنده یاد شده می‌گوید «آیا با «یقال» ادعا ثابت می‌شود؟»

اما این استدلال دقیق نیست. عبارت یاد شده با «قیل» یا «یقال» فقط ضعف نقل یاد شده می‌رساند؛ یعنی این که هاشم و عبدشمس دو قلوی به هم چسپیده بودند و به هنگام جداکردن آن دو، خون ریخته شده است، نقل ضعیفی است؛ اما این مطلب بدان معنا نیست که امیه فرزند عبد شمس نیست یا عبدشمس فرزند عبدمناف نیست. این نقل اصلا به این موضوع اشاره نکرده است.

نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهند که هاشم و عبدشمس هر دو فرزندان عبدمناف بوده‌اند.  أحمد بن یحیى بن جابر البلاذرى (م 279) در «أنساب الأشراف» تصریح کرده است که عبدشمس و هاشم دو فرزند عبدمناف بودند. امیه فرزند عبدشمس و حرب (پدر ابوسفیان) فرزند امیه است.  عبد الكریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانى (م 562) نیز در «الانساب» نوشته است:

اموی، با الف مضموم و میم مفتوح و واو مکسور. (اُمَوِی) نسبت به امیه است. عده زیادی به این نسبت مشهور هستند. از جمله آن‌ها فرزندان ‌امیه بن عبد شمس بن عبدمناف بن قصی هستند که به خلافت رسیدند و آنان منسوب به امیه بن عبد شمس بن عبد مناف هستند.

با مراجعه اندک به منابع تاریخی و نسبِ شخصیت‌های ‌اموی می‌توان نقل‌های متعددی یافت که امیه را فرزند عبدشمس معرفی می‌کند. حتی خود طبری ـ بر خلاف برداشت یاد شده ـ ضمن آن که امیه را فرزند عبدشمس معرفی می‌کند، ماجرای اولین اختلاف بین هاشم و امیه را این گونه نقل می‌کند: امیة بن عبد شمس بن عبد مناف که ثروتمند بود، به هاشم (به دلیل اطعام به مردم) حسادت کرد. (به همین دلیل) تلاش کرد که کاری مانند هاشم انجام دهد؛ اما نتوانست. عده‌ای از قریشیان او را سرزنش کردند. او خشمگین شد و از هاشم بدگویی کرد و او را به بیان افتخارات و داوری دیگران دعوت کرد. هاشم به دلیل سن و جایگاهش این درخواست را رد کرد؛ اما قریش او را رها نکردند و بر این کار اصرار کردند. هاشم (به ناچار پذیرفت و) گفت: من این کار را انجام می‌دهم به شرط این که (یکی از ما) پنجاه شتر سیاه چشم در خود مکه نحر کند و (دیگری) به مدت ده سال از مکه بیرون رود. امیه به این (شرط) راضی شد. کاهن خزاعی را داور بین خود قرار دادند. داور به پیروزی هاشم حکم کرد. هاشم شترها را گرفت و نحر کرد و حاضران را غذا داد و امیه به سوی شام رفت و ده سال در آن‌جا ماند. این اولین دشمنی بود که بین هاشم و امیه ایجاد شد.

درست است که مخفی کردن نسبت غیر عربی بنی‌امیه، ممکن است نتیجه سیاست‌های امویان و پیروان آنان باشد؛ اما چنین انگیزه‌ای در دوران طولانی بنی‌عباس نبوده و اگر چنین اشکالی بر آنان بود، برای بنی‌عباس ـ که علیه بنی‌امیه قیام کرده بودند ـ دستاویز خوبی بود؛ اما در منابع تاریخی که تقریبا تمام آن‌ها مربوط به این دوره و یا بعد از آن هستند، چنین چیزی نقل نشده؛ بلکه ـ چنان که اشاره شد ـ خلاف آن ثبت شده است؛ افزون بر آن، اگر شواهد یاد شده، این اطمینان را ایجاد می‌کرد که چنین دسیسه‌ای تاریخی روی داده است، آن را می‌پذیرفتیم؛ اما ـ چنان که دیده شد ـ این احتمال جدی است که چنین دیدگاهی نتیجه برداشت‌های غیر دقیق از برخی روایات بوده است.

افزون بر نقدهای یاد شده، روایتی در کافی نقل شده است که مؤید آن است که بنی‌امیه رومی نیستند؛ بلکه به رومیان پناهنده می‌شوند: بدر بن خلیل اسدی می‌گوید: شنیدم ابوجعفر درباره این سخن خداوند: «چون عذاب ما را احساس كردند ، ناگهان از آن مى‏گریختند. [از روى استهزا و تحقیر به آنان گفتند:] فرار نكنید ، و به سوى زندگى مرفّهى كه در آن نازپرورده بودید و خانه‏هایتان بازگردید تا [ بار دیگر به وسیله تهیدستان ] از شما درخواست كمك شود [و شما آنان را با كبر و نخوت برانید.] فرمود: زمانی که قائم قیام کند و (لشکری) به سوی بنی‌امیه که در شام هستند، بفرستد، آنان به روم می‌گریزند. (حاکم) روم به آنان می‌گوید: شما را وارد روم نمی‌کنیم؛ مگر این که نصرانی شوید. سپس بر گردن‌های آنان صلیب می‌آویزند و آنان را (به کشورشان) وارد می‌کنند. زمانی که اصحاب قائم نزد آنان (رومیان) می‌آیند، آنان طلب امان و صلح می‌کنند. اصحاب قائم می‌گویند: چنین نمی‌کنیم؛ مگر آن که کسانی را که از ما نزد شما هستند، به ما بازگردانید. (آن حضرت) فرمود: پس آنان (بنی‌امیه) را به ایشان تسلیم می‌کنند و این (تأویل) سخن خداوند است: . [از روى استهزا و تحقیر به آنان گفتند:] فرار نكنید ، و به سوى زندگى مرفّهى كه در آن نازپرورده بودید و خانه‏هایتان بازگردید تا [ بار دیگر به وسیله تهیدستان ] از شما درخواست كمك شود [و شما آنان را با كبر و نخوت برانید.] (سپس) فرمود: (قائم) از آنان درباره گنج‌ها سؤال می‌کند؛ در حالی که خود به آن داناتر است. آنان می گویند: اى واى بر ما كه ما قطعاً ستمكار بودیم‏. همواره سخنشان همین بود تا آنكه آنان را ریشه‏كن و خاموش ساختیم‏، با شمشیر.

این روایت، رومی بودن نژاد بنی‌امیه را نیز به طور ضمنی نفی کرده است؛ زیرا در آن از پناهنده شدن بنی‌امیه به روم و پذیرش نصرانیت برای فرار از سپاه امام مهدی خبر داده است که ظهور در تمایز نژادی آنان دارد. درباره بند پایانی این روایت در برخی نقل‌های دیگر آن آمده است که بنی‌امیه با گنج‌ها و ثروت خود به روم پناهنده می‌شوند؛ اما هنگامی که رومیان آنان را به سپاه حضرت مهدی تحویل می‌دهند، از بازگرداندن اموال آنان خودداری می‌کنند و این باعث می‌شود که آنان به خاطر گنج‌ها و ثروت‌های از دست رفته خود اظهار حسرت و پشیمانی می‌کنند.  بنا بر نقل نجاشی، این حادثه بعد از کشته شدن سفیانی، رخ می‌دهد.

تنها مشکل سندی این روایت، بدر بن الخلیل الاسدی است که از اصحاب امام باقر و امام صادق بوده؛ اما توثیق ندارد. بنابراین سند آن ضعیف است. اما احتمال رومی بودن بنی‌امیه را تضعیف می‌کند.

در مجموع، دلیل معتبری برای انتساب سفیانی و بنی‌امیه به روم و غرب یافت نشد؛ پس نمی‌توان به این دیدگاه ملتزم شد؛ هرچند احتمال آن را نفی نمی‌کنیم.

نتیجه‌گیری

از مباحث گذشته این گونه به دست می‌‌آید که اسم سفیانی به احتمال قوی، «عثمان» است و درباره نسب او قوی‌ترین احتمال آن است که سفیانی به لحاظ نژادی به ابوسفیان بن حرب، پدر معاویه بن ابی‌سفیان منسوب است. بنابراین امویان در آستانه ظهور به قدرت می‌‌رسند و از میان آنان، سفیانی شورشی بزرگ را رهبری می‌کند که مهم‌ترین جبهه ضد مهدوی خواهد بود. این نتیجه نیز از مباحث گذشته به دست آمد که انتساب نژادی بنی‌امیه به غرب ثابت نیست.

منابع

_ ابن أبی الحدید، عبد الحمید، شرح نهج البلاغة، محقق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، مكتبة آیة الله المرعشی النجفی‏، 1404ق.
_ ابن اثیر جزری، مبارك بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان‏، ط4، 1367ش.
_ ابن بابویه، على بن حسین، الإمامة و التبصرة من الحیرة، قم، مدرسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف، چ1، 1404ق.
_ ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، الهند، مطبعة دائرة المعارف النظامیة، ط1، 1326ق.
_ ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، قم، مكتب الاعلام الاسلامی،ط1، 1404ق.
_ ابن حماد، نعیم، الفتن (ابن حماد)، بیروت، دار الكتب العلمیة، ط2، 1423ق.
_ ابن سعد بن منیع الهاشمی البصری، محمد، الطبقات الكبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الكتب العلمیة، ط الأولى، 1410/1990.
_ ابن عساکر، علی بن الحسن، تاریخ دمشق، تحقیق: عمرو بن غرامة العمروی، بیروت، دار الفکر، 1415ق/1995م.
_ ابن عقده كوفى، احمد بن محمد، فضائل أمیر المؤمنین، قم، دلیل ما، ط1، 1424ق.
_ ابن كثیر الدمشقى، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفكر، 1407ق/ 1986م.
_ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بیروت، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزیع- دار صادر، ط3، 1414ق.
_ ابن هشام الحمیرى المعافرى، عبد الملك، السیرة النبویة، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دار المعرفة، [بى تا].
_ ابوالفرج الاصفهانی، علی بن الحسین، الاغانی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط4، 1422ق/2002م.
_ اكبرنژاد، مهدى، بررسى تطبیقى مهدویت در روایات شیعه و اهل سنت، قم، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم)، چ3، 1388ش.
_ الامین، محسن، أعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ط1، 1403ق.
_ آیتى، نصرت الله، سفیانى از ظهور تا افول، قم، ثانی عشر، چ1، 1384ش.
_ ــــــــــــــــــــ، تأملی در نشانه‌های حتمی ظهور، قم، مؤسسه آینده روشن، چ1، 1390ش.
_ البرقى، احمد بن محمد، رجال البرقی، الطبقات، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ط1، 1342 ش.
_ البلاذرى، أحمد بن یحیى، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زكار و ریاض زركلى، بیروت، دار الفكر، ط1، 1417ق/1996م.
_ الاسترآبادى، على، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، ط1، 1409ق.
_ تبریزیان، عباس، العد التنازلی فی علائم ظهور المهدی آخر أوصیاء الرسول المصطفى، بیروت، دار الأثر، ط1، 1425ق.
_ جابری، محمد رضا، نقش داعش در آخرالزمان، مشهد مقدس، انتشارات راحیل، چ1، 1394ش.
_ جوادی، قاسم، مقاله «کتاب سلیم بن قیس»، فصلنامه علمی ـ تخصصی علوم حدیث، ش35ـ36، 1384ش.
_ الجوهرى، اسماعیل بن حماد، ‌الصحاح ـ تاج اللغة و صحاح العربیة‌، محقق/ مصحح: احمد عبد الغفور عطار‌، بیروت، دار العلم للملایین،‌ 1410 ق‌.
_ الحلى، حسن بن یوسف، رجال العلامة الحلی، نجف اشرف، دار الذخائر، ط2، 1411 ق.
_ الحلی، حسن بن علیّ بن داود، الرجال (لابن داود)، تهران، دانشگاه تهران، ط1، 1342 ش.
_ الحموى البغدادى، یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995م.
_ الحمیرى، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد (ط – الحدیثة)، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، ط1، 1413ق.
_ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دار الكتاب العربى، ط الثانیة، 1413ق/1993م.
_ ـــــــــــــــــــــ، سیر أعلام النبلاء، تحقیق: مجموعة من المحققین بإشراف الشیخ شعیب الأرناؤوط، مؤسسة الرسالة، بیروت، ط3، 1405ق/ 1985م.
_ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، بیروت ـ دمشق، دارالعلم ـ دارالشامیة، چ1، 1412ق.
_ الزبیدى، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفكر، ط1، 1414ق.
_ الزبیری، مصعب بن عبدالله، تحقیق: لیفی بروفنسال، نسب قریش، القاهرة، دار المعارف، ط3، [بدون تا].
_ الزركلى، خیر الدین، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، دار العلم للملایین، ط8، 1989م.
_ السمعانى، عبد الكریم بن محمد، الأنساب، تحقیق عبد الرحمن بن یحیى المعلمى الیمانى، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، ط1، 1382ق/1962م.
_ شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، قم، هجرت، ط1، 1414ق.
_ صادقى، مصطفى، تحلیل تاریخى نشانه‏هاى ظهور، قم، حوزه علمیه قم، دفتر تبلیغات اسلامى، معاونت پژوهشى، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، : چ2، 1385ش.
_ الصدوق (ابن بابویه)، محمد بن على، كمال الدین و تمام النعمة، تهران، الاسلامیه، ط2، 1395ق.
_ ــــــــــــــــــــ، معانی الأخبار، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چ1، 1403ق.
_ الطبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة (ط – الحدیثة)، قم، بعثت، ط1، 1413ق.
_ طبرى، عماد الدین حسن بن على،‏ كامل بهائى، تهران، مرتضوی، چ1، 1383ش.
_ الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوك (تاریخ طبری)، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم ، بیروت، دار التراث، ط2، 1387ق/1967م.
_ طبسی، نجم الدین، سفیانی، قم، انتشارات مرکز تخصصی مهدویت، چ1، 1394ش.
_ الطریحی، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین، تهران، مرتضوى، ط3، 1375ش.
_ الطوسى، محمد بن الحسن، الغیبة (للطوسی)/ كتاب الغیبة للحجة، قم، دار المعارف الإسلامیة، ط1، 1411ق.
_ ــــــــــــــــ‌‌‌ــــ، الفهرست (فهرست كتب الشیعة و أصولهم و أسماء المصنّفین و أصحاب الأصول) ( ط، الحدیثة)، قم، مكتبة المحقق الطباطبائی، ط1، 1420 ق.
_ ـــــــــــــــــ‌‌‌ــــ، رجال الطوسی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین بقم المقدسه، ط3، 1373 ش.
_ عده‌اى از علماء، الأصول الستة عشر (ط – دار الحدیث)، قم، مؤسسة دار الحدیث الثقافیة، ط1، 1423ق/ 1381ش.
_ العیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، تهران، المطبعة العلمیة، چ1، 1380ق.
_ الفتلاوى، مهدى حمد، رایات الهدى و الضلال فی عصر الظهور، بیروت، دار المحجة البیضاء، ط1، 1420ق.
_ الفراهیدى، خلیل بن احمد، كتاب العین، انتشارات هجرت، قم، ط2، 1410ق.
_ الفیومى، أحمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الكبیر، قم، موسسه دار الهجرة، ط2، 1414ق.
_ القحطانی، السید ابی‌عبدالله، الحسین، موسوعة القائم، بغداد، در المحجة البیضاء، ط1، 1431ق/2010م.
_ القزوینى، محمدكاظم، الإمام المهدی من المهد الى الظهور، قم، دار الانصار، چ1، 1427ق.
_ قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمى، دار الكتاب، قم، چاپ چهارم، 1367 ش.
_ الكشى، محمد بن عمر، رجال الكشی، إختیار معرفة الرجال، مشهد، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، ط1، 1409 ق.
_ الكلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الكافی (ط، دارالحدیث)، قم، دار الحدیث، ط1، ق‏1429.
_ المازندرانى، خاتون‌آبادى، (محمد) اسماعیل خواجوئى‌، الفوائد الرجالیة (للخواجوئی)، تحقیق: سید مهدی رجائی، مشهد، مجمع البحوث الإسلامیة‌، 1413ق.
_ المازندرانى، محمد بن اسماعیل حائرى‌، منتهى المقال فی أحوال الرجال‌، قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، ط1، 1416ق.‌
_ المجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط – بیروت)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی،ط2، 1403ق.
_ المزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الكمال فی أسماء الرجال، تحقیق: بشار عواد معروف، بیروت، مؤسسة الرسالة، ط1، 1400ق/1980م.
_ المفید، محمد بن نعمان، الأرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، قم، دار المفید،ط1، 1372ش.
_ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، قم، مكتبة آیة الله المرعشی النجفی، ط2، 1404ق.
_ المنقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربیة الحدیثة، ط2، 1382ق، افست قم، منشورات مكتبة المرعشى النجفى، 1404ق.
_ الموسوى الخویى، سید ابو القاسم، ‌معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال‌، [بی‌جا]، [بی نا]، [بی‌تا].
_ مؤلف مجهول، أخبار الدولة العباسیة و فیه أخبار العباس و ولده، تحقیق عبد العزیز الدورى و عبد الجبار المطلبى، بیروت، دار الطلیعة، 1391ق.
_ النجاشی، احمد بن على، رجال النجاشی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعه لجامعة المدرسین بقم المشرفه، ط6، 1365 ش.
_ النراقى، میرزا ابو القاسم بن محمد بن احمد‌، شعب المقال فی درجات الرجال، تحقیق: محسن احمدی، قم، كنگره بزرگداشت نراقى رحمه الله، ط2، 1422ق.‌
_ النعمانی (ابن أبی زینب)، محمد بن ابراهیم، الغیبة (للنعمانی)، تهران، نشر صدوق، 1397ق.
_ النورى، محدث، میرزا حسین‌، خاتمة المستدرك، ‌قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام‌، ط1، 1417.
_ الهاشمى الخویى، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة و تكملة منهاج البراعة (خوئى)، 2مكتبة الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1400 ق.
_ الهلالى، سلیم بن قیس، كتاب سلیم بن قیس الهلالی، قم، الهادی، چ1، 1405ق.

…………………
پایان پیام/167



دیدگاهها بسته شده است.