در پاسخ حضرت واثق خان!؟

««شعر از واثق»»

محمد رضا واثق شاعر.

محمد رضا واثق شاعر.

باز هم! نوک قلم را تیز کن
بر سرِ پیغام برت مامیز کن
ـــ«۰!۰»ـــ
یار ظاهر بین، ز باطن بی خبر
بی خبر زان خلته های پر زشر
ـــ«۰!۰»ـــ
خلته را دیده، خدا از یاد رفت
وان بلند پروازیها بر باد رفت
ـــ«۰!۰»ـــ
به گمانم که به چاه افتاده ای
زان بلندی ها به ته افتاده ای
ـــ«۰!۰»ـــ
در خراسان بین که این پیر خرفت
نان بمن داد و مگر نامم گرفت!!!
ـــ«۰!۰»ـــ
دیگر آن هزاره ها بیچاره نیست
نیست بیچاره ولی هزاره نیست!
ـــ«۰!۰»ـــ
دیگر آن ها بربری اند هیج نیست
در میان هیج ها، هم هیج نیست!!!
ـــ«۰!۰»ـــ
پس بیا بار دیگر! تدبیر کن!!!
با همان خود کار خود، تحریر کن
ـــ«۰!۰»ـــ
این شغالان! تا شبان ما وتوست
گرگ ها، روزی رسان ما و توست
ـــ«۰!۰»ـــ
دائماً این ها! فساد انداختنیست
یعنی از این شهر لبنان ساختنیست
ـــ«۰!۰»ـــ
پس نگفتی در میان خلته چیست
حاصل این خلته های مفته چیست
ـــ«۰!۰»ـــ
کو همان که مرده است از گشنگی
که نخورده، «آب و نان بردگی»!
ـــ«۰!۰»ـــ
واقعاً این «خلته های» زهر مار
هست بد تر! زنتحار و انفجار
ـــ«۰!۰»ـــ
آن یکی از من فقط جانم ربود
این یکی هم جان و هم نامم ربود
ـــ«۰!۰»ـــ
گشنه! می میرم ولی با سروری
نه که سیر! آن هم بنام بربری!!!
ـــ«۰!۰»ـــ
رضا واثق

مصطفی خرمی گاهی شاعر و گاهی نویسنده!!؟

مصطفی خرمی گاهی شاعر و گاهی نویسنده!!؟

در پاسخ حضرت واثق خان!؟


««قرقه!!؟»»

این قلم جانم شعاری، نیست، نیست
فکر من جانم خیالی، نیست، نیست!

این قلم شور و شعورش، حرف حق!
این قلم سور و سرورش، حرف حق

گر حقایق تلخ باشد، یا که نی
گر شراب بلخ باشد، یا که نی!

زندگی جانم، به واقع بسته است
بندگی جانم، به صانع بسته است

این دهان با حرف حلوا شیر نیست
شیرنیی حلوا، به گفتن شیر نیست!

عینک بدبینی از خود دور کن
جان خود از بد گمانی سور کن

 مذهبی یا که ز دین بی گانه ایم
جملگی یک پیکر و یک آزره ایم

وقت آن باشد که با هم ساز شیم
 ساز شیم، آواز شیم، پرواز شیم!

حذف یک دیگر ز میدان ابلهی است
ابلهی و گمرهی و  بی بهی است!

زور انگشت لاجرم در مشت، مشت!
ورنه انگشتان تنها، سست، سست

 گر سر کاسه به غیر غیر بگذریم!؟
پاس گرگ باید چو شیر،شیر بگذریم

این نفاق و خرخویی! انجام نی
دشمنی و دو رویی، پایان نی!

لاله واژگون یا گل لوگور که در کوه های هزارستان به وفور یافت میشود.

لاله واژگون یا گل لوگور که در کوه های هزارستان به وفور یافت میشود.

از خطا و لغزشش، اغماض کن

اشتباه و لرزشش، اعراض کن

چشم پوشی شیوه ای مردان بود
دگم اندیشی، مرض بر جان بود

بس کن ای جان، دیدگاهت باز کن!
جان خود با عقل خود، دمساز کن

این زمان نوک قلم را، تیز کن!؟
قلب دشمن«قرقه» کن، مامیز کن!

مصطفی خرّمی
17 اگست 2014
کویته – پاکستان .



دیدگاهها بسته شده است.