بازگشت از مسیر مرگ!!؟
پس از یک شب توقف در «هزاره تاون»، خود را برای بازگشت آماده کردم. می دانستم که «آخری ستاپ» (ایستگاه آخر) تاکسی های زردرنگی مسیر هزاره تاون به علمدار رود، در آنطرف هزاره تاون در منطقه علی آباد قرار دارد، اگر میخواهی با تکسی یا با سوزوکی های خطی برگردی، باید به ایستگاه علی آباد بروی؛ اما، به من گفتند که از مقابل شفاخانه امام خمینی، نیز تکسی میسر خاد شد. حوصله رفتن به علی آباد را نداشتم، پیش بیمارستان هرچه انتظار نمودم، تکسی گیر نیامد که نیامد! .
ناچار با تشویق و تخفیف رکشه وان، سوار این وسیله همه گیر «سه تیره» شده، عازم علمدار رود در آن طرف شهر پر هراس کویته شدم! از ورودی های اینجا نیز همانند علمدار رود، به شدت محافظت می شود. در هر کوچه ورودی
به سوی هزاره تاون، یک «چیک پوست» از نیروهای انتظامی به چشم میخورد. در ورودی «اِ ون سیتی» نیروهای اف سی و در هزاره تاون نیروهای مختلط از گاردهای حفاظتی هزاره ها و پلیس!؟ به نظر می رسد منطقه هزاره تاون به مراتب آسیب پذیرتر است. زیرا، سوراخ سُمبه و کوچه پس کوچه های بسیار، برای نفوذ تروریستان دارد. اگر راه های وسایل نقلیه خوب کنترل شود؛ اما، بازم احتمال نفوذ مرده های انسان کش(انتحاری) با پای پیاده بداخل هزاره تاون، بسیار است.
در «هزاره تاون» بدلیل دوری از مرکز شهر و وجود منطقه مهاجر نشین، امکانات زندگی نیز به مراتب کمتر از دیگر محله هزاره ها (علمدار رود) است. اینجا، بسیاری از مناطق آب لوله کشی ندارند. برخی با چاه و کف کش و برخی دیگر با خرید تانک آب، روزگار میگذرانند. در گرمایی نفس گیر تابستان که مصرف آب چند برابر میگردد، قیمت آب نیز سیر صعودی
دارد. دیور تانکر ها که خطر را به جان خریده خود از چاه های اطراف آب میخرند ناچار اند، هربار بر قیمت آب آورده شان، بیفزایند. اینجا بجلی(برق) نیز بسیار کمزور و نامرتب است، حتی سرعت نت نیز پایین است! اینجا مردم برای مایحتاج روزانه شان خطر مرگ را به جان خریده عازم مرکز شهر میشوند. باوجود خطر در «مسیر مرگ» تردد چشمگیر هزاره ها در این مسیر همچنان جریان دارد، چرا که اینان مجبورند و چاره ای جز ارتباط با نیمه دیگر خود(علمدار رود) و یا تهیه مایحتاج از مرکز شهر، ندارند!؟
البته؛ از مسیر مشخص شده نیز کاملاً محافظت میگردد. قدم به قدم شاهد حضور پررنگ نیروهای انتظامی هستی! در این میان؛ «سه تیره» حامل بنده، پس از عبور از «اِ ون سیتی» مسیر متفاوتی را به سوی «بولان هسپیتال» و به سمت «سبزل رود» در پیش گرفت. سبزل رودی که با کشته شدن دو جوان هزاره در روز اول عید امسال به شهرت جهانی رسید!؟ سبزل رودی که ممکن بعد از این، در ذهن هر هزاره به نمادی از وحشت، هراس و کشتار تبدیل شده باشد!؟
تاپ تاپ بیشتر دل بی صاحب من، از ترس و هراس ناخودآگاه روح و روان ناآرامم، حکایت میکرد. با پرسشی از رکشه وان که گویا با نوعی هشدار گنگ همراه بود، گفتم: «استا جان ازی طرف کدام خطره پیش نموشنه؟» رکشه وان انگار از این پرسش منی فضول چندان خوشش نیامده باشد، از داخل آینه بر چهره مشوش بنده زوم شده، با نگاه عاقل اندر سفیه؛ پس از اندک تأملی گفت: «یاره استا تو بلده مه بوگوی کجای از شار برای موو امن استه؟ لا ده خود میزان چوک و قنداری بازار ام که موو زده شدیم…» گفتم: «از سبزل رود…» گویا ناراحت اش کردم! یک من سر خوده جب داده گفت:«یاره استا مه موگوم هیچ کجای ازی شار برای آزره امن نیسته، تو باز سبزل روده موگی!؟» گفتم: «شاید از اوو خاطر که تازه دو نفر مو ره ده می رود زده!!» باز داخل آیینه وراندازم کرد و گفت: «یاره موو آزره کلوو بی بخت قوم استیم، مه خوو بخکل یقین دروم که تقصیر سو فی صد از خودون شی استه و…!؟» با خود گفتم: «عجب! داره او دو نفر را محکوم مونه و خودشی همان مسیر را در پیش گرفته»!؟
در نهایت؛ سری جنبانده و گفت: «یاره استا چلو الله نگیهبان هی(ببخشید فونت اردو نداشتم منظور همان «یای» کج یا «یای مذکر» یا همان «یای دم دراز چبکی» است)، یاره امی رکشه ارچه باشه خطره شی از تکسی کمتر استه، چره که تکسی از دور مالوم میدیه و تمامی ام خبر درن که امی تکسی های زرد از مردم آزره استه! لیکن رکشه چندوو مالوم نمیدیه و…» به چار راه که رسیدیم، مسیرش را به جای سبزل رود، به سوی قبرستانی، سپینی رود و پل بی نظیر(همان مسیر تعین شده) تغیر داد.
گرچه رود بدنام «سپینی» نیز از مردم هزاره کویته قربانی بسیار گرفته؛ اما، در حال حاضر از این رود خونرنگی هراسناک، به شدت محافظت میشود و همین باعث اندک تسلی خاطر است که شاید، از این مسیر اتفاقی برای آدم نیفتد!! از پل بی نظیر که بداخل شهر سرازیر شدیم نفسی به راحتی کشیدم و قفسه سینه، اندکی بالا و پایین رفتن اش کاهش یافت!؟
اینجا عبور از «مسیر مرگ» تجربه تلخ و ناخوشایندی را برای هر رهگذر «هزاره» که ممکن است هر آن قربانی ترور شود، رقم میزند. می اندیشم: « منی مسافر که تنها یک بار از این مسیر عبور کردم، نفس های عزرائیل را پشت گردنم حس کرده و تلخی مرگ را به جان چشیدم! رانندگان بی چاره ای که برای لقمه ای نان، ناچار اند هر روز «مسیر مرگ» را، ده ها بار عبور و مرور کنند، چه میکشند؟؟»
«تجربه تلخ و گزنده! نفس کشیدن زیر سایه مرگ!!؟»