««کشتار هزاره های پاکستان و بی تفاوتی ما!؟»»
متأسفانه همچنان روزگاری بس تلخ و تاریکی برای مردم بیچاره هزاره کویته در حال رقم خوردن است!؟ اینان هر روزه قربانی میشوند و در خون خویش غوطه ور! اینان همچنان در هراس و ترس ناتمام دست و پا میزنند! اینان همچنان در دو جیل (زندان) بزرگ اما، به شدت نا امن، در سایه سار حکومت بی تفاوت و پلیسی که شریک دزد و رفیق قافله است، محدود، محصور بوده و مدام وحشیانه کشتار می شوند و… !؟
اما، شوربختانه؛ همگان بی تفاوت اند، جهان بی تفاوت! سازمان ملل بی تفاوت! سازمان های انساندوست بی تفاوت! گروه های حقوق بشر نیز بی تفاوت! مسلمانان همدین بی تفاوت! شیعیان هم باور نیز بی تفاوت! و حتی هزاره های همخون آنطرف «خط دیورند» نیز بی تفاوت!؟ گویی این جماعت ستمکش نه جزی از جامعه انسانی اند پس حقوقی نیز در میان بشریت ندارند! نه مسلمان اند که هیچ غیرت مسلمانی به جوش نمی آید! نه شیعه اند که همت شیعی بیدار نمی گردد! نه حتی هزاره اند که اکثریت هزاره های سرزمین مادری تنها نظاره گر خاموش نسل کشی هم نژادان شان در سرزمین ناپاک (پاکستان) اند! بدون اینکه اندک رگ غیرت شان باد کند و از خود حرکتی مؤثری نشان دهند!؟
به نظر میرسد؛ این مردم ستمدیده هیچ حامی و پناهگاهی جز خداوند ندارند!؟ گویی کشتار مدام این جماعت بی پناه، برای همگان نوعی عادت شده است: انگار هزاره های مظلوم کویته به کشته شدن عادت کرده اند و ما هزاره های هم خون و هم ریشه به نظارگری صرف!؟ معلوم نیست چرا هزاره های سرزمین مادری فقط در اندیشه سیاست بازی های کودکانه خود شان غرق غرق اند؟ در حالیکه هزاره های پاکستان طی سده های متوالی، در تمام مشکلات سرزمین مادری به سهم خودشان شریک و سهیم بوده و با همگان کمک نموده اند و حتی میتوان گفت: محله های هزاره کویته همواره پناهگاه روزگار سخت و بدبختی مردم هزارستان بوده و همچون نقش سکوی پرشی برای مهاجران هزاره به سراسر جهان، داشته است. اما، هزاره های سرزمین مادری اینک در سخت ترین و دشوار ترین روزها حتی نتوانسته اند، کمترین جبرانی را به عمل آورند. ما حتی «پولغویی» این مردم بدبخت را نیز ادا نتوانستیم.
عجیب آنکه، ما ناآگاهانه از هویت و اصالت خویش گریزانیم و ناشیانه بدام رقیبان دیرینه تاریخی خویش گرفتار آمده و کودکانه خود را «افغان» می خوانیم؛ شاید نمی خواهیم این بار هویت مطرح در قانونی اساسی (افغان) بودن مان با کمک به هزاره های آنطرف دیورند، زیر سؤال برود!؟ اگر غیر از این باشد، پس به چه دلیل ما در برابر کشتار هم نژادان مان در آن طرف «خط دیورند» این گونه حالت انفعالی، خنثی و بی تفاوت داریم؟ شاید بدان دلیل که به این کشتار ها عادت کرده ایم! شاید هزاره های آنطرف مرز را از جنس خود نمی پنداریم! شاید سیاست بازی های این طرف ما را چنان به بازی گرفته که از نسل کشی های آنطرف مرز به کلی غافل ایم! شاید… مگر نه اینکه:
بنی آدم اعضایی یک دیگر اند
که در آفرینش ز یک گوهر اند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دیگر عضو ها را نماند قرار
کاش سعدی زنده بود و می دید که …!!؟؟