««عشق و عقل!!؟(2)»»

««عشق و عقل!!؟(2)»»

is (3)در مصاف عشق و عقل ای بوالهوس
عقل محتاط است و پر از بیم و ترس

عقل را با عشق همراهی کی است؟
این یکی آب است و آن آتش پی است

عقل ترسو، مر تو را ترسان کند
 خور و خواب و خورشت آسان کند

عقل گوید: عشق جز افسانه نیست!
زندگی با عقل می باید، چو زیست!

عشق گوید: زندگی با عشق و شور
زندگی بی شور، غمناک است و گور

عشق یعنی جوشش است و تند و تیز
سوی مشعوق اش، روان با افت و خیز

عشق می سوزد و می جوشد مدام
هچو «اوگره» قل قل و جوشش تمام

عاشقان را وصل و سوز و عشق بس
این تمام سهم اوست از عشق، پس

عشق کی در بند نان و جان بود
عاشقان را نانی آتش فام بود

همچون پروانه بسوزد بال و پر
شمع و شعله، معشوق و معبود و سر

زندگی با عشق جولان می کند
فرقت معشوق، نالان می کند

زندگی بی عشق مرداب تن است
بردگی در بند گرداب «من» است

«من» ای خود قربانی کن، آزاد شو
کوه تن برکن، به جان فرهاد شو

عشق یعنی «ما»، به جان و دل، خدا
عشق بی «ما» «پوف و پوف» باد هوا

مصطفی خرّمی
26 / 9 / 93



دیدگاهها بسته شده است.