«صُلح» اصلاح است و سِلم و زندگی
زندگی بی صلح، ظلم و بردگی !؟؟
صلح بی شک آرزو، رؤیا مراست
آرمان نسلی بس جویا مراست
صلح خواهش، داد و فریاد من است
خواهش تاریخ و اجداد من است!؟
این نه تنها، آرزو در فصل من
هم امیدی نسل اندر نسل من
ریشه های «صلح» در جان من است
ریشه اش در روح و ایمان من است
لیک چون بازیچه ای دستان غیر
خنجری از پشت، کارستان غیر
شاخه ای زیتون به دست، پرخنده لب
حرف ها، گویش همه، پر تاب و تب !؟
از دهان ها باد صلح آید بیرون
بر زبان ها ساز او زاید فزون ؟؟
کف به لب او داد انسان می زند
در نهان او جان انسان می مکد
گاه با زیتون فریبم می دهد
با کراوات، زَینُ و زیبم می دهد
با خرش دجال وار حلوا دهد
لیک در اندیشه ام، بلوا دهد!؟
در خفی هردم گروه سازی کند
فرقه ها سازد، سپس بازی کند!؟
جوی خون جاری به نام صلح و دین
کشته ها در دسته های ظلم و کین
انتحار و انفجاری پر شمار ؟؟؟
تکه های جسم های بی شمار
شاخه ای زیتون به خون آغشته است
مرغ صلح ام، بال و پرها، سوخته است
کی شود «صلح جهانی» برقرار؟؟؟
کی شود «سِلم و امانی» بی شمار؟
روزگاری پر امان خواهد رسید ؟؟؟
«منجی انس و زمان» خواهد رسید!؟
مصطفی خرّمی 8 / 11 / 93