کوئٹہ ۔ جامعہ امام صادق(ع): پيشوايان معصوم (ع) انسانهاى كامل و برگزيده اى هستند كه به عنوان الگوهاى رفتارى و مشعل هاى فروزان هدايت جامعه بشرى از سوى خدا تعيين شده اند.
گفتار و رفتار و خوى و منش آنان ترسيم «حيات طيبه» انسانى و وجودشان تبلور تمامى ارزشهاى الهى است.
آنان، به فرموده امام هادى (ع) معدن رحمت، گنجينهداران دانش، نهايت بردبارى و حلم، بنيانه اى كرامت و ريشه هاى نيكان، خلاصه و برگزيده پيامبران، پيشوايان هدايت، چراغهاى تاريكىها، پرچم هاى پرهيزگارى، نمونه هاى برتر و حجتهاى خدا بر جهانيان هستند.(1)
بدون شك، ارتباط با چنين چهرههايى و پيروى از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستيابى به كمال انسانيت و سعادت دو جهان است.
پيشواى دهم امام هادى(ع) يكى از پيشتازان دانش و تقوا و كمال است كه وجودش مظهر فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى و الگوى حقجويان و ستم ستيزان است. در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى و تاريخى براى آشنايى بيشتر با پيشواى دهم(ع) فرازهايى زرّين از سيره تربيتى و ويژگىهاى اخلاقى آن برگزيده الهى را از باب تيمن و تبرّك نقل كنيم.
رشد و نموّ امام(ع)
امام هادى (ع) در خاندانى پا به عرصه جهان هستى گشود كه اخلاق و انسانى مجّسم بودند، ادب و محبت بر سراسر اين خانواده سايهگستر بود؛ كودك به بزرگ احترام مىگذاشت و بزرگ در محبت و مهر به كودك پيش قدم بود. مورّخان نمونههاى شگفتانگيزى از ويژگىهاى اخلاقى اين خاندان را نقل كردهاند، مثلاً منقول است كه: «امام حسين (ع) در برابر برادر خويش حضرت امام حسن (ع) هرگز سخن نمىگفت و اين كار را براى تجليل و بزرگداشت برادر انجام مىداد.»(2) يا اين كه: امام سجّاد (ع) هرگز در حضور مادر يا دايه خويش غذايى نخورد، بخاطر اين كه مبادا نظر مادر يا دايه قبلاً به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدين وسيله حقوق آنان را ضايع كند و دل ايشان را بشكند(3) رعايت اينگونه موارد اخلاقى، مانند رفتار انبياست و متخلّقين به آن در همان اوجى پرواز مىكنند كه انبياى الهى مطمح نظرشان بوده است. امام هادى(ع) در دامان پدر با يكايك فضائل و مكارم اخلاقى پدر مأنوس مى گشت و از زلال دانش ايشان سيراب مىشد، هر روز پدر جلوههايى از روح آتشين خود را بر فرزند عيان مىساخت و او را براى مسئوليت بزرگ آينده، آماده مىنمود. پدر آنچنان شيفته فرزند بود كه از ابراز آن نمىتوانست خوددارى كند و بارها اعجاب و شگفتى خويش را از اين انسان نمونه و ممتاز نشان مىداد. نمونه زير گوياى اين مطلب است.
مورّخين نقل مى كنند هنگامى كه امام جواد(ع) قصد حركت به سمت عراق را داشت، امام هادى(ع) را كه در آن زمان شش ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسيد: دوست دارى از عراق چه هديه اى برايت بياورم؟ امام هادى(ع) تبسّمى كرده فرمود: «شمشيرى چون آتش…».
آنگاه امام جواد(ع) رو به فرزند ديگر خود «موسى» نموده از او پرسيد: تو چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: «فرش خانه اى….»
امام جواد (ع) در حالى كه از پاسخ امام هادى(ع) مشعوف بود فرمود: «ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است».
پاسخ امام نشان شجاعت ذاتى و آمال وى بود و اين چيز غريبى نيست؛ زيرا همه ائمه اطهار(ع) اين خصيصه را در خود داشتند.
امام هادى (ع) در همان كودكى از آنچنان نبوغ، زيركى و هوشيارى برخوردار بود كه اطرافيان را مبهوت مىساخت و مورّخان نمونههاى متعدّدى از تيزهوشى آن حضرت را نقل كردهاند: معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد(ع) از عمر بن فرج خواست به مدينه رفته معلمى براى امام هادى(ع) كه در آن وقت شش سال و چند ماه داشت انتخاب كند و تأكيد كرد كه معلم بايد از دشمنان اهلبيت و مخالفين آنان باشد! تا امام را با كينه اهلبيت پرورش دهد و ايشان را اعتقادات نواصب بياموزد و دشمنى خاندان نبوت را در دل امام جاى دهد! عمر بن فرج در اجراى دستورات معتصم به مدينه رفته و ماجرا را با والى شهر در ميان گذاشت. او و چند تن ديگر، «جنيدى» را به عنوان دشمن ديرينه اهلبيت معرفى كردند. جنيدى پس از اطلاع از موضوع، موافقت خود را اعلام كرد. براى او حقوقى ماهانه تعيين گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شيعيان با امام گردد. جنيدى كار خود را آغاز كرد، ولى از آنچه مشاهده كرد شگفت زده و مبهوت شد. روزى محمّد بن جعفر، جنيدى را ديد و از او پرسيد:
«اين كودك (امام هادى) تحت تعليم و آموزشت چگونه است؟…» جنيدى از اين تعبير برآشفته شد و گفت: «مىگويى: اين كودك؟! نمىگويى: اين پير! تو را به خدا كسى را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدينه مىشناسى؟».
محمّد پاسخ داد: «نه».
امّا به خدا من بحثى را در ادبيات پيش كشيده و موضوع را آنچنان كه گمان مىكنم شايسته است بسط مىدهم، بعد مىبينم او مطالبى را به گفته هايم مىافزايد كه من از آنها استفاده مىكنم و از او مى آموزم. مردم گمان مىكنند من به امام درس مىدهم؛ ولى به خدا اين من هستم كه از او درس مى آموزم…
چند روز بعد دوباره محمّد بن جعفر، جنيدى را ديده از او پرسيد: «حال اين كودك چگونه است؟». جنيدى از اين حرف برانگيخته شد و گفت: «ديگر اين حرف را تكرار مكن به خدا او بهترين مردم روى زمين و فاضلترين خلق خداست. گاهى مىخواهد وارد اتاق بشود مىگويم اوّل سورهاى از قرآن بخوان و بعد داخل شو. مىگويد: كدام سوره را مى خواهى تا بخوانم؟ و من نام سورههاى بلند اوّل قرآن را نام مىبرم، هنوز نام سوره تمام نشده شروع مىكند به خواندن آن و آنچنان درست و دقيق مىخواند كه من درستتر از آن را نشنيدهام. او قرآن را زيباتر از مزامير داوود مى خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآن است و تأويل و تنزيل آن را نيز مىداند. سپس جنيدى گفت: «سبحان اللّه!» اين كودك در ميان ديوارهاى سياه مدينه رشد كرده است، پس اين دانش عميق را از كجا كسب كرده است؟». سرانجام همين جنيدى ناصبى و دشمن اهلبيت، از بركات انفاس قدسى امام هادى، صراط مستقيم را يافت و چنگ به دامن «حبلالمتين» الهى زد و در زمره محبّان اهلبيت قرار گرفت و به امامت ائمه هدى اعتراف كرد(4)البته طبيعى است كه تنها توجيه حقيقى اين پديده همان اعتقاد شيعه درباره اين خاندان است. شيعيان بر اين عقيده اند كه خداوند متعال به اهلبيت دانش و حكمتى عنايت كرده است كه ديگران از آن بىنصيب مىباشند و در اين مورد سن و سال مدخليّتى ندارد.
علم و دانش امام(ع)
بدون ترديد بعد علمى و آگاهى گسترده ائمه(ع) در همه زمينه ها از پايه هاى اساسى امامت در طول حيات آن بزرگواران به شمار رفته و به عنوان يكى از معيارهاى مطمئن و روشن كه در دسترس همگان قرار داشت براى تشخيص امام برگزيده از سوى خدا، از مدّعى امامت، در جامعه اسلامى شناخته شده بود.
حاكمان ستمگر اموى و عبّاسى در رويارويى با پيشوايان حق به هر اقدامى كه به گونهاى در تثبيت موقعيّت آنان و تضعيف موقعيّت امامان شيعه مؤثر بود دست زدند، و حتى موفق شدند چهره هاى وابسته و مزدورى را در لباس عالمان دين و فقيهان شريعت به مسلمانان تحميل كنند، ولى هيچ گاه نتوانستند در ميدان علم و دانش بر پيشوايان معصوم پيشى گيرند، و حتى نتوانستند در يك مورد و براى يك بار آنان را محكوم كنند، با آن كه برخى از آنان مانند مأمون براى دستيابى به اين هدف تلاشهاى فراوانى كرده و سرمايه هاى زيادى صرف نمودند.
اساسى ترين ويژگى علوم ائمه (ع)، خدادادى بودن آن است. آنان در هيچ مكتب و نزد هيچ فردى درس نخواندند، بلكه در پرتو شايستگى ها و لياقت هايى كه داشتند، خداوند چشمه سارهاى زلال دانش و معرفت را در قلب پاكشان به جريان و جوشش انداخت و وجود مباركشان را به تعبير امام هادى(ع) گنجينه هاى علم و جايگاه هاى معرفت خويش(5)قرار داد.
امام هادى (ع) در سخنى به اين دانش گسترده اشاره نموده مىفرمايد: »اسم اعظم خداوند 73 حرف است و نزد آصف (بنبرخيا) تنها يك حرف آن بود كه چون خدا را بدان خواند، زمين حد فاصل بين او و (پادشاه) سبا براى او درهم پيچيده شد. آصف تخت بلقيس را برداشت و آن را نزد سليمان نبى (ع) برد، سپس زمين كشيده (منبسط) شد (و به حال نخست بازگشت). تمام اينها در كمتر از يك چشم بر هم زدن صورت گرفت؛ ولى نزد ما از اسم اعظم الهى 72 حرف است و يك حرف آن نزد خداست كه آن را در (خزانه) علم غيب به خود اختصاص داده است».(6)
بزرگترين خيانت زمامداران غاصب اموى و عبّاسى معاصر ائمه(ع) به بشريت، به ويژه مسلمانان اين است كه با مشكلات و محدوديّت هايى كه براى ائمه (ع) به وجود آوردند، مانع نشر و گسترش علوم آنان در جامعه شده و مردم را از آن فيض بزرگ محروم ساختند.
اين محدوديّت درباره همه پيشوايان اعمال مىشد، ولى نسبت به «عسكريين» (پيشواى دهم و يازدهم) عليهماالسلام با شدّت بيشتر، به گونه اى كه بخش اعظم دوران امامت امام هادى(ع) و تمامى دوران امامت امام عسكرى(ع) در «سامرّا» كه عنوان پادگان نظامى را داشت تحت نظارت دقيق نيروهاى امنيّتى دستگاه سپرى شد و براى مردم امكان دسترسى به آنان و استفاده از محضرشان وجود نداشت؛ با اين حال، امام هادى از هر فرصتى استفاده كرده و با افاضه شمه اى از علوم خدادادى خود به صورت كتبى يا شفاهى، در قالب سخن گفتن با افراد مختلف به زبان خود آنان، پيشگويى نسبت به حوادث آينده، خبر دادن از نيّت افراد و… انسانها را از فروغ دانش خود بهرهمند و بدين وسيله آنان را به شاهراه حق، رهنمون مىساخت.(7)
سلاح علم ويژه امامت و به كارگيرى آن در قالبها و پوششهاى ياد شده، كارسازترين، كوبنده ترين و در عين حال بى خطرترين سلاحى بود كه در شرايط حاكميت جو خفقان آن روز، در اختيار پيشواى دهم(ع) قرار داشت و حكومت، هيچ راه و بهانه اى براى مبارزه با آن نداشت.
حلم و بردبارى امام(ع)
حلم و بردبارى از ويژگي هاى مهمى است كه مردان بزرگ، به ويژه رهبران الهى كه بيشترين برخورد و اصطكاك را با افراد نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو اين خلق نيكو افراد بسيارى را به سوى خود جذب كردند.
امام هادى(ع) همچون نياكان خود در برابر ناملايمات بردبار بود و تا جايى كه مصلحت اسلام ايجاب مىكرد با دشمنان حق و ناسزاگويان و اهانت كنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردبارى برخورد مىكرد.
«بريحه» عباسى كه از سوى دستگاه خلافت به سمت پيشنمازى مكّه و مدينه منصوب شده بود از امام هادى(ع) نزد متوكل سعايت كرد و براى او نوشت: «اگر نيازى به مكّه و مدينه دارى، «على بن محمّد» را از اين دو شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود خوانده و گروه زيادى از او پيروى كردهاند.»
بر اثر سعايت هاى پىدرپى «بريحه» متوكّل امام را از كنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعيد كرد. هنگامى كه امام(ع) از «مدينه» به سمت «سامرّا» در حركت بود
«بريحه» نيز او را همراهى كرد. در بين راه «بريحه» رو به امام (ع) كرد و گفت: «تو خود مىدانى كه عامل تبعيد تو من بودم. با سوگندهاى محكم و استوار سوگند مىخورم كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين يا يكى از درباريان و فرزندان او ببرى، تمامى درختانت را (در مدينه) آتش مىزنم و بردگان و خدمتكارانت را مىكشم و چشمه هاى مزرعه هايت را از بين خواهم برد و بدان كه اين كارها را خواهم كرد.»
امام(ع) متوجّه او شد و فرمود: «نزديكترين راه براى شكايت از تو اين بود كه ديشب شكايت تو را نزد خدا بردم و من شكايت از تو را كه بر خدا عرضه كردم نزد غير او از بندگانش نخواهم 2برد.»
«بريحه» چون اين سخن را از امام (ع) شنيد، به دامن آن حضرت افتاد و تضرّع و لابه كرد و از او تقاضاى بخشش نمود. امام (ع) فرمود: تو را بخشيدم.(8)
هيبت و وقار
ائمه اطهار(ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن كلمات و حكمت ذات مقدس حق و منبع تجلّيات و انوار خاصّه او هستند. براين اساس از يك قدرت معنوى فوقالعاده و نفوذ و هيبت خاصّى برخوردارند. امام هادى(ع) مانند پدران گرامى خود و انبياى الهى، از آنچنان هيبت و نفوذ معنوى برخوردار بود كه همگان را وادار به كرنش مىكرد و اين امر اختصاص به شيعيان حضرت نداشت.
اين هيبت و عظمت خدادادى را در زيارت جامعه و از زبان امام هادى(ع) چنين مىخوانيم: «طأطأ كل شريف لشرفكم، و بخع كل متكبّر لطاعتكم، و خضع كل جبار لفضلكم، و ذل كل شىء لكم.»
هر بزرگ و شريفى در برابر بزرگوارى و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ بينى به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگويى در برابر فضل و برترى شما فروتنى كرده و همه چيز براى شما خوار و ذليل گشته است.
دراينباره از محمّد بن حسن اشتر علوى نقل شده كه گفت: «همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى، طالبى و جعفرى نزد متوكل عباسى بوديم كه ناگهان ابوالحسن، امام هادى(ع)، وارد شد و آهنگ در قصر خليفه را نمود تمامى حاضران بلا استثناء از مركب هايشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد كاخ شد، مردى از آن جمع از اين تجليل و گرامى داشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود و گفت: اين تشريفات براى كيست؟! چرا براى اين جوان اين همه احترام بگذاريم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسالتر. به خدا قسم هنگام خارج شدن، ديگر براى او بپا نخواهيم خاست و از اسب فرود نخواهيم آمد…
ابوهاشم جعفرى به او چنين پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و كوچكى به او احترام خواهى گذاشت … لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تكبير و سرود توحيد برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت:
«مگر شما نبوديد كه تصميم داشتيد به حضرت احترام نگذاريد!».
گروهى از آن ميان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستيم خودمان را كنترل مىكنيم و بىاختيار از اسب فرود آمده به ايشان احترام گذاشتيم.(9)
زيد بن موسى(10)چندين بار به «عمر بن فرج» گوشزد كرد و از او خواست كه وى را بر امام هادى(ع) مقدم بدارد و مىگفت: او جوان است و من عموى پدر او هستم.
«عمر بن فرج» سخن او را براى امام هادى(ع) نقل كرد. امام فرمود: «يك بار اين كار را بكن. فردا مرا پيش از او در مجلس بنشان، سپس ببين چه خواهد شد.»
روز بعد «عمر» امام هادى (ع) را دعوت كرد و آن حضرت در بالاى مجلس نشست. سپس به «زيد» اجازه ورود داد. «زيد» در برابر امام (ع) بر زمين نشست.
چون روز پنجشنبه شد ابتدا به زيد اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشيند، سپس از امام خواست تا وارد شود. امام (ع) داخل شد. هنگامى كه چشم زيد به امام افتاد و هيبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده كرد از جايش برخاست و امام را بر جاى خود نشاند و خود در برابر او نشست.(11)
هيبت امام آنچنان قوى و نفوذ ايشان آنقدر نيرومند بود كه هنگام آمدن نزد متوكل تمامى درباريان و نگهبانان قصر بىاختيار هنگام حضور امام قيام مىكردند و بدون كمترين بهانه جويى و به انتظار گذاشتن، درها را مى گشودند و پرده ها را كنار مىزدند.(12) ناگفته پيداست كه نيرومندى و هيبت امام ناشى از سلطنت دنيوى يا اندوخته هاى مالى نبود، بلكه سرّ عظمت ايشان در اطاعت خداوند متعال، زهد در دنيا و پايبندى به دين بود. امام خوارى و ذلّت عصيان خدا را از خود دور ساخته و از طريق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسيده بود.
زهد و عبادت امام
امام هادى(ع) از تمام لذّات زودگذر و مادى اين جهان روى گردانده و به ضروريات آن اكتفا كرده بود، كمترين توجهى به جلوه هاى فريبنده نشان نمىداد و زندگى خود را وقف عبادت خداى متعال كرده بود، كار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود كه خانه مسكونى حضرت در سامرّا و مدينه از اثاثيه معمولى نيز خالى بود و هنگامى كه مأموران متوكل عباسى شبانگاه به منزل حضرت هجوم آوردند و به بازرسى آن مشغول شدند، چيزى قابل توجّه در آن نيافتند. بار ديگر كه به خانه حضرت در سامرّا هجوم آوردند ايشان را در اتاقى در بسته مشاهده كردند در حالى كه با لباسى پشمين بدون هيچ فرشى بر شن و سنگريزه نشسته بود.
سبط بن جوزى درباره زهد آن امام همام مىگويد:امام على هادى كمترين ميل و گرايشى به دنيا نداشت و هميشه ملازم مسجد بود، هنگامى كه خانهاش را بازرسى كردند، جز قرآن، كتب دعا و چند كتاب علمى در آن چيزى نيافتند.
حضرت مانند اجداد طاهرين خود زندگى بىآلايشى را پيش گرفته بود و اهميّتى به مسائل مادى نمىداد، بلكه تمام توجّهاش اتصال دائمى به حق تعالى بود. جدّش مولاى متقيان، اميرمؤ منان، نيز از پارساترين مردم بود و در ايّام خلافت خويش هيچ اندوخته مادى براى خود فراهم نكرد و كفش و كمربندش از ليف خرما بود و كفشش را خود تعمير مىكرد بر شكم خود سنگى مىبست تا فشار گرسنگى را كاهش دهد و همسرش دخت گرامى پيامبر اكرم زهراى اطهر(س)، نيز مانند پدر و شوهر والا مقامش زندگى زاهدانه اى را دنبال مىكرد و در خانهاش از اثاث البيت خبرى نبود و دستانش از آسيا كردن گندم تاول زده بود. ائمه(ع) اين چنين زيستند و نعمتهاى مادى را كنار گذاشته كريمانه از مظاهر فريبنده حيات گذشتند و تنها به كارى پرداختند كه آنان را به خداوند نزديك كند.»
آن امام عظيم الشأن به دور از گرايش هاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بينى، براى معيشت خود و خانواده اش در مزرعه اش كار مىكرد.
على بن حمزه مىگويد: ابوالحسن ثالث را ديدم كه بر زمينى كار مىكرد و قدم هايش از عرق خيس شده بود. گفتم: «قربانت گردم، كارگران كجا هستند؟…»
حضرت فرمود: «اى على! بهتر از من و پدرم كسانى بودند كه با بيل در زمين خود كار مىكردند…».
آنها چه كسانى بودند؟….
حضرت فرمود: رسول اللّه (ص)، اميرالمؤمنين(ع) و همه پدرانم با دست خويش كار مىكردند و اين كار پيامبران، رسولان و اوصياى صالح بوده است ….»(13)
امام هادى(ع) شب هنگام به پروردگارش روى مى آورد و شب را با حالت خشوع به ركوع و سجده سپرى مىكرد و بين پيشانى نورانىاش و زمين جز سنگ ريزه و خاك حائلى وجود نداشت و پيوسته اين دعا را تكرار مىنمود: «الهى مسىء قد ورد، و فقير قد قصد، لا تخيب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»(14) بارالها! گنهكارى بر تو وارد شده و تهيدستى به تو روى آورده است، تلاشش را بىنتيجه مگردان و او را مورد عنايت و رحمت خويش قرار داده و از لغزشش درگذر.
پارسايى و انس با پروردگار، آنچنان نمودى در زندگى امام نقى (ع) داشت كه برخى از شرح حال نويسان در مقام بيان برجستگى ها و صفات والاى آن گرامى به ذكر اين ويژگى پرداختهاند. «ابن كثير» مىنويسد: «كان عابدا زاهدا»(15) او عابدى وارسته و زاهد بود.
آرى، آن بزرگ مشعل دار هدايت امّت(امام هادى)، بيش از همه معاصران خود به عبادت و تهجّد مىپرداخت و تقوا و پايبندى وى به اصول ديانت زبانزد خاص و عام بود. آن حضرت تمام نوافل را بجا مىآورد و در ركعت سوم نافله مغرب، سوره حمد و اوّل سوره حديد تا «انه عليم بذات الصدور» و در ركعت چهارم پس از سوره حمد، آخر سوره حجرات را تلاوت مىكرد.(16)
نافلهاى را نيز به اين صورت به حضرت نسبت دادهاند كه: ايشان در ركعت اول، سوره حمد و يس و در ركعت دوم، سوره حمد و الرحمن را تلاوت مىكردند.(17)
سخن كوتاه اين كه، آنچه در هنگام مطالعه سيره همه ائمه آطهار(ع) به وضوح قابل مشاهده است، توجه شديد آن بزرگواران به عبادت، شب زندهدارى، تلاوت قرآن و مناجات با پروردگار و دورى از زخارف دنيوى است.
سخاوت و جود امام(ع)
امامان معصوم(ع) براى مظاهر دنيوى، از جمله مال و ثروت ارزش ذاتى قائل نبودند و سعى مىكردند به حد اقل آن كه زندگى معمولى روزانه آنان را تامين كرده و آن بزرگواران را در راه انجام وظايف فردى و اجتماعى يارى رساند بسنده كنند و مازاد آن را در راه هايى كه موجب خشنودى خداوند بود صرف كنند.
يكى از اين راهها انفاق به افراد تهيدست و نيازمند مىباشد. اين شيوه خدا پسندانه مالى كه در زندگى همه معصومان (ع) در سطح گستردهاى به چشم مىخورد علاوه بر جنبههاى معنوى و آثار اخروى، عامل مهمى در كاهش فقر و فاصله طبقاتى جامعه اسلامى و تأليف قلوب افراد و حفظ شخصيت و علاقه مند ساختن آنان به مكتب اهلبيت و جلوگيرى از ارتباط و نزديك شدن آنان به دستگاه زر و زور خلفا بود.
در پرتو برخوردارى ائمه (ع) از اين خلق نيكو، وجود آن بزرگواران پيوسته مايه اميد، و خانهشان نه تنها مركز نشر دانش، بلكه پناهگاه افراد نيازمند و درمانده و محل رفت و آمد انسان هاى مختلف، به ويژه آنان كه از راه دور آمده بودند، بود. اين مسئله هم براى عموم مردم جا افتاده بود، به گونهاى كه وقتى فرد نيازمند و درماندهاى را مىديدند او را به خانه امامان (ع) راهنمايى مىكردند، و هم براى خود افراد درمانده، بدين معنى كه به محض مواجه شدن با مشكلى به طور مستقيم سراغ خانه امامت را مىگرفتند.
امام هادى (ع)، همچون پدر بزرگوارش تنها براى جلب رضاى پروردگار، مسكين، يتيم و اسير را بر خانواده خود مقدّم داشته و اطعام آنان را در درجه اوّل اهميّت قرار مىدادند، تا جايى كه غذايى براى خانوادهاش باقى نمىماند و در مورد لباس نيز بدينگونه عمل مىكردند. امام صادق (ع) نيز آنقدر به مستحقّين انفاق مىكرد و لباس مىداد كه ديگر براى افراد خانوادهاش چيزى يافت نمىشد.(18)
آرى، آن حضرت، كانون سخاوت و كرم بود و گاهى مقدار انفاق به حدى از فزونى مىرسيد كه دانشمندى مانند: «ابن شهرآشوب» پس از نقل آن مىگويد: «اين مقدار انفاق، عمل معجزه گونهاى است كه جز پادشاهان از عهده كسى ساخته نيست و تا كنون اين مقدار انفاق را از كسى نشنيدهايم».(19)
مورّخان موارد بىشمارى از بخششهاى آن امام همام، نسبت به فقرا و درماندگان را نقل كردهاند كه به عنوان نمونه به ذكر چند مورد بسنده مىكنيم:
1ـ هيأتى از شيعيان بلند پايه مركّب از ابوعمرو عثمان بن سعيد، احمد بن اسحاق اشعرى قمى و على بن جعفر به ديدار امام هادى(ع) رفتند، احمد بن اسحاق از وامى كه در گردن داشت به حضرت شكايت برد، ايشان به وكيل خود عمرو رو كرده فرمودند: به احمد سى هزار دينار و به على بن جعفر نيز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو وكيل حضرت نيز سى هزار دينار بخشيدند.
حضرت براى اين بزرگان زندگانى مرفهاى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانهشان برده بود و طبيعى است كه بهترين بخشش، آن است كه اثرى نيكو و ماندگار از خود بجا گذارد.
2ـ نمونهاى ديگر از كرم حضرت را اسحاق جلاّب چنين نقل مىكند: «در «يوم الترويه» (هشتم ذيحجّه) براى ابوالحسن هادى(ع) تعداد زيادى گوسفند خريدم و ايشان تمام گوسفندان را در ميان خويشان خود تقسيم كردند.»(20)
3ـ مورد ديگر كه اعجاب مورّخان را برانگيخته است چنين مىباشد كه: «حضرت به قصد روستايى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند، چندى بعد يكى از باديهنشينان به در خانه حضرت آمد، خانواده حضرت به آن مرد گفتند كه ايشان به زمينى خارج از شهر رفتهاند و آن مرد هم متوجّه محل حضرت شده و پس از ديدن ايشان با صدايى ضعيف گفت: يابن رسول اللّه! من مردى از اعراب كوفه و از مواليان و محبّان جدّت على بن ابىطالب هستم، سنگينى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گرهگشايى نمىشناسم …؛ حضرت متأثر شدند و ديدند وى
متمسّك به ولايت على (ع) است، ولى خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و كمكى از دستش ساخته نبود؛ ازاينرو، به دست خودشان ورقه اى نوشتند مبنى بر آن كه: اعرابى از حضرت مبلغ معينى طلبكار است، سپس كاغذ را به او داده گفتند: اين كاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت ديدى عدهاى نزد من جمع شدهاند، برخيز و طلبى را كه در اين كاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگير كه چرا بدهىام را نپرداختهام و تمامى دستورات مرا انجام بده. اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى كه حضرت به سامرّا بازگشت عدهاى به ديدن او آمدند كه در ميان آنان جاسوسان و مأموران حكومت عبّاسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت كه اعرابى از راه رسيد و كاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذكور در آن شد، امام به عذرخواهى پرداخت ليكن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تأكيد مىكرد. حاضرين در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوكل شتابان ماجرا را به گوش خليفه رساندند او نيز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى كه اعرابى آمد حضرت پولها را به او داده فرمودند: «اين پولها را بگير و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانوادهات كن …»
اعرابى مبلغ را بسيار ديده گفت: يابن رسول اللّه! بدهى من كمتر از يك سوم اين مبلغ است …؛ ولى خداوند بهتر مىداند كه رسالت خود را ميان چه كسانى قرار دهد.(21) و پولها را برداشته با خشنودى تمام و با خيال راحت به سوى خانوادهاش رفت و همچنان براى امام هادى (ع) كه او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مىكرد.
ارشاد و هدايت گمراهان
امام هادى(ع) اهميت زيادى به هدايت گمراهان و منحرفان از راه حق مىداد و در اين راه كوشش خستگىناپذيرى را آغاز كرده بود، از جمله كسانى كه به وسيله حضرت به حقيقت دست يافت و هدايت شد «ابوالحسن بصرى» معروف به «ملاّح» را مىتوان نام برد. وى «واقفى» بود و پس از امام موسى كاظم امامت هيچ يك از فرزندان حضرت را نپذيرفته بود. روزى امام هادى(ع) ابوالحسن بصرى را ديده به او فرمود: «اين خواب غفلت تا كى؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به خود آيى…» نفس قدسى آن امام همام (ع)، آنچنان گرم و مؤثر بود كه همين دو جمله او را دگرگون ساخته به راه صلاح باز آورد و به امامت حضرت معترف گشت.(22)
امام هادى (ع) اصحاب خود و ديگر مسلمانان را از معاشرت و همنشينى با «صوفيان» برحذر داشته بود؛ زيرا آنان سرچشمه گمراهى و ضلالت هستند و با اظهار پارسايى و تقدّسمآبى به فريب و گمراهى ساده لوحان برمىخيزند.
امام بر دورى و جدايى از صوفيان به شدت تأكيد داشت. حسين بن ابى الخطاب نقل مىكند: نزد امام هادى در مسجدالنبى بودم كه گروهى از اصحاب حضرت از جمله ابوهاشم جعفرى كه مردى سخندان و مورد احترام امام بود وارد شدند و در همان هنگام عدهاى از صوفيان وارد مسجد شده گوشهاى نشستند و به گفتن اوراد خود و تكبير و تهليل پرداختند، حضرت رو به اصحاب كرده فرمودند: «به اين فريبكاران و همپيمانان شيطان و ويرانگران بنيادهاى اسلام توجه نكنيد، آنان براى آسايش جسم، پارسايى مىكنند و شبزندهدارى آنان براى به دست آوردن طعامهاى چرب و شيرين است، عمرى را به سختى مىگذرانند تا آن كه فرصتى يافته به گناهكارى بپردازند، گرسنگى مىكشند تا آن كه به خوانهاى رنگين دست يابند، ذكر آنان فقط براى فريب مردم است و جلب قلوب احمقان، سادگان را شيفته خود ساخته بار خود را بر دوش آنان مىنهند و آنان را در چاههاى گمراهى مىاندازند، اوراد آن، رقص و كف زدن است و ذكرشان نغمه و آوازه خوانى، جز بىخردان و افراد فريب خورده، كسى از آنان پيروى نمى كند و متاع آنان جز در بازار احمقان فروشى ندارد، هر كسى به ديدار و زيارت زنده يا مرده آنان برود مانند آن است كه به زيارت شيطان و بت پرستان رفته باشد و هر كه به آنان يارى رساند در حقيقت به ابوسفيان، معاويه و يزيد يارى كرده است …». يكى از حاضران پرسيد: «اگر چه به امامت شما معتقد و معترف باشد؟» امام او را از ادامه اينگونه توهّمات برحذر داشته با بيانى قاطع فرمود: «اين تصوّرات را از خود دور كن، هر كس به امامت و حق ما معترف باشد، بر خلاف رضاى ما گام برنمىدارد، آيا نمىدانى آنان پستترين طايفه صوفيه هستند و همه فرق صوفيه مخالف ما مىباشند و طريقت آنان با ما مغاير است، آنان نصارى يا مجوس اين امت هستند و هميشه در تلاشند تا چراغ برافروخته خدايى را با دهان خود خاموش كنند هر چند خداوند پرتو افشانى چراغ توحيد را على رغم خواست كافران، تضمين كرده است…».(23)
امام در سخنان خود بر بطلان روش صوفيان و بىدينى آنان با توجّه به صفات و رفتارشان چند نكته را بيان مىفرمايد:
* آنان در فريفتن و گمراه كردن مردم همپيمان شيطان هستند.
* با بدعتهاى خود و آوردن شيوههايى مغاير روح اسلام و شريعت در صدد ويرانگرى پايههاى اين دين مبين برآمدند.
* زهد آنان ريايى است و براى راحتطلبى و جلب منافع مادى مىباشد.
* شبزنده دارى و اظهار تقدّس آنان براى رضاى خدا و انجام عبوديت حضرتش نيست، بلكه دام نيرنگى است براى صيد مردم و به دست آوردن اموال آنان.
* اوراد آنان، اوراد عبادى نيست، بلكه رقص و پايكوبى است؛ زيرا از قلبى كه معتقد به خداست نشئت نگرفته و دعاهاى آنان ترانه و آواز است؛ زيرا از روح اخلاص و طاعت خداوند خالى است و كالبدى است بىجان.
* آن كه مهار خرد و اختيار خود را در دست دارد به دنبال اين دغلان نمىرود، امّا ساده لوحان، افراد نادان و بىخرد كه قدرت تشخيص ندارند، در زمره پيروان آنها قرار مىگيرند.
احترام به علماء و دانشمندان
امام هادى (ع) در بزرگداشت دانشمندان و انديشمندان مىكوشيد و به آنها توجّهى خاصّ داشت و آنان را بر ديگر مردم برتر مىشمرد؛ زيرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمين هستند. از كسانى كه مورد تجليل امام قرار گرفت فقيهى بود كه با يكى از نواصب و مبغضين اهلبيت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقيه پس از چندى به زيارت امام آمد، حضرت كه از مناظره او با ناصبى خبردار بود از ديدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت.
مجلس مملوّ از علويّان و عبّاسيان بود. بنىهاشم حاضر در آنجا از اين توجّه خاصّ امام رنجيده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند: «چگونه او را بر سادات و بزرگان بنىهاشم مقدّم مىدارى؟…»
حضرت در پاسخ فرمود: از كسانى نباشيد كه خداوند متعال دربارهشان فرمود: «الم تر الى الذين أوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب اللّه ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون»(24) آيا نديدى كسانى را كه بهرهاى از كتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فراخوانده شدند تا كتاب خدا داور آنان باشد، ولى گروهى اعراض كرده روى گرداندند.
آيا كتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حكم قبول داريد؟… همگى گفتند: «آرى، يا بن رسول اللّه». امام روش خود را به استناد آيات قرآن چنين مدلّل ساخت: آيا خداوند نمىگويد: «يا أيها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم… و الذين أوتوا العلم درجات…»(25) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه در مجالسى به شما گفته مىشود جاى باز كنيد شما نيز جاى باز كنيد تا خداوند براى شما گشايش دهد… تا آنجا كه مىگويد: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مىدهد».
خداوند متعال همانطور كه مؤمن را بر غير مؤمن مقدّم مىدارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غير عالم برترى داده است. و باز خداوند است كه مىفرمايد: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى، برترى مىدهد» آيا خداوند گفته است: خداوند نجيبزادگان و شريفان نسبدار را رفعت مىدهد! ولى حق تعالى با تأكيد مىگويد: «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون»(26) آيا آنان كه مىدانند و آنان كه نمىدانند با هم برابرند؟. پس چرا از احترام و تجليل من نسبت به اين عالم كه مورد بزرگداشت خدا نيز هست رنجيده شدهايد، شكستى كه اين مرد به آن ناصبى با دلائل و براهين خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است.
دلائل و حجّتهاى امام، حاضرين را خاموش كرد، ولى يكى از بنىعباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خويش پافشارى كرد و گفت: «يابن رسول اللّه! شما اين مرد را بر ما مقدّم داشتى و ما را پايينتر از او به حساب آوردى در صورتى كه او مانند ما نسبى چنين روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاكنون آن را كه نسبى شريفتر داشته باشد بر ديگران مقدّم مىدارند….»
منطق اين عباسى، منطقى است سست و بىبنياد كه اسلام بدان كمترين بهايى نمىدهد، اسلام متوجّه ارزشهاى والايى است كه هرگز چنين افرادى تصوّر آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. ازاينرو حضرت طبق اصل قرآنى: «و جادلهم بالّتى هى احسن»(27) و دستور: «كلّموا الناس على قدر عقولهم» براى قانع كردن وى راه ديگرى در پيش گرفت و فرمود: «سبحان اللّه!» آيا عباس كه از بنىهاشم بود با ابوبكر تيمى بيعت نكرد؟ آيا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنىهاشم، كارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قريش را وارد شوراى شش نفره كرد، ولى عباس را كه هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟! پس اگر برتر شمردن غير هاشمى بر هاشميان نادرست است، بايد بيعت كردن عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محكوم كنى و اگر آن كار اشكالى نداشت اين مورد هم مانند آن روا خواهد بود….»
معترض، تاب اين استدلالات را نياورد خاموش گشت و ديگر دم نزد.(28)
حضرت كه ديده بود دلايل قرآنى او را قانع نكرد از بيعت جدش عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى كه اين دو خليفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمىرسيدند استفاده كرد و اين نمونه كامل «الزموهم بما التزموا به» است
حاجی علی رامیز « مهدوی»
__________________________
1. و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهى الحلم و اصول الكرم. . . و عناصر الابرار. . . و صفوة المرسلين. . . ائمة الهدى و مصابيح الدجى و الاعلام التقى. . . و المثل الاعلى. . . و حجج الله على اهل الدنيا و الاخرة و الاولى. «فرازهايى از زيارت جامعه كبيره.»
2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3،ص 401.
3. منتهى الامال، ج 2، ص 8 چاپ جديد.
4. مآثر الكبراء فى تاريخ سامرّا، ج 3، ص 96 ـ 95.
5. السلام عليكم يا اهل بيت النبوة…و خزان العلم…السلام على محال معرفة الله…«زيارت جامعه».
6. ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4،ص 406اصول كافى، ج 1،ص 230، ح 3،دلائل الامامة طبرى، ص 219.
7. «داويت. م. رونلدسن» پس از بحث مفصلى درباره امام هادى (ع) مى نويسد:گروه زيادى از شهرهاى شيعه نشين، همچون عراق، ايران و مصر، براى استفاده از محضر او به سوى مدينه شتافتند. (عقيدة الشيعه، ص 215).
8. ر. ك: اثبات الوصيه، ص 196 ـ 197.
9. بحارالانوار، ج 13،، ص 131؛ اعيان الشيعه، ج4، ص 275، 274.
10. ظاهراً نامبرده زيد بن موسى بن جعفر است كه به «زيد النار» معروف است. و بر اساس نقل سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 7، ص 128 در حدود سال 247 در اواخر حكومت متوكل عباسى درگذشته است.
11. اعلام الورى، ص 347.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 129.
13. من لا يحضره الفقيه.
14. ائمتنا، ج2، ص 257 به نقل از سيرة الامام العاشر، على الهادى، ص 55.
15. البداية و النهاية، ج 11، ص 15.
16. وسائل الشيعه، ج4، ص 750.
17. همان، ج5، ص 298.
18. صفوة الصفوة، ج2، ص 98.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 409.
20. بحارالانوار، ج 50، ص 132 مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 411.
21. شرح شافيه ابى فراس، ج2، ص 167.
22. من لا يحضره الفقيه.
23. روضات الجنات، ج 3، ص 134.
24. سوره آل عمران،آيه 23.
25. سوره مجادله، آيه 10.
26. سوره زمر،آيه 9.
27. سوره نحل، آيه 125.
28. الاحتجاج طبرسى، ج 1 و 2، ص 454