«غزل خداحافظی» با شهر مقاومت و ایثار، شهر استقامت پایدار، شهر شهیدان بی شمار، شهر مردمان بردبار! شهر صبوری یی ماندگار، شهر ابرار و احرار، «کویته» ای همیشه برقرار!؟
««شهر من!!»»
شهر من، شهر شما، شهر خدا
شهر بس مظلومیتی، بی انتها
شهر پر شوری شهیدان، شهر مهر!
شهر پر نوری غریبان، شهر سحر!
پرچم گور شهیدان، سبزی سبز
بیرق صبر یتمان، سبزی سبز
«شهر من»، شهر صبوری، شهرشور
مادران با مخته ها، بر خاگ گور
گوییا این «مخته» یک «لول لی» بود
گور نی، «گهواره» ای «لالی» بود!
شهر من، شهر نی است و نی نوا
شهر جمعی بی نوا، در «نینوا»
مردمی بی کس اسیر و انحصار
بغض ها اندر شکست و انکسار
دیده ها پر آب و دل پر آه و بیم
گوش ها در انتظاری، بغض و کین
تا کی آید یک صدایی انفجار!؟
یا که، کی پاشد، تنی در انتحار
هم نفس با مرگ، داییم منتظر
هم قفس با درد، داییم، منحصر
با تمام درد و مرگ و بیم و ترس!
مردمانی با خدا، بی بیم و ترس!
استقامت، پایداری ذات شان
با شهامت زندگانی ساز شان
تن در اینجا، ریشه در جای دیگر
نیست غربت، تیشه بر پای دیگر
گر «هزارستان» مرا بوم و بر است
«کویته» بی شک؛ پاره ای زان پیکر است!
سوزی من در ساز این مردم نواست
ساز من در سوزی این مردم دواست!
«آزره» هرجا، تکه های یک وجود!؟
مثل هم، در گوشت و خون و هست و بود
چو «نی» بلخی مدام، در نالش اند
دورفتاده زاصل خویش، در چالش اند!
نغمه ها از درد هجرش سر دهند
ناله ها از شوق وصلش در دهند
«هرکه را کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش!»
مصطفی خرّمی
18 اگست 2014
کویته – پاکستان