««چارگانه ای، کاش!؟»»
«کاش» عاقل بودی دست بر دوربین فکر
مینشستی برکوه! خیره بر منظر دشت
چشم در چشم خرد، دور از حس و هوس!
گوش بر ناله ای باد، دیده بر دیده ای دل
میپریدی با عقل، اوج تا عرش خدا !
**************************
«کاش» عاشق بودی، عاشق دیده و دل
عاشق فکر و خرد، عاشق چشمه و دشت
عاشق جنگل و کوه
عاشق چشم خدا
بی نیاز از من و ما
***********************
«کاش» میفهمیدی، زندگی شوخی نیست!
«کاش» درک ات میشد، وقت هم مثل طلاست، نه زمان فوق طلاست، چون زمان در گذر است،
مثل باد سحری، که دیگر باز نیاید هرگز !
*************************
«کاش» ساحل بودی، ساحلی سبز و ثبات،
دل به دست دریا، استوار و ثابت
سبز چون دشت بلور، نخل ها سر به فلک،
برقرار و برپا، با وقار و سرکش،
پنجه در پنجه ای آب، سینه در سینه ای موج
بی هراس از توفان، دیده ها دوخته به دور
ثابت و سخت و صبور، قد کشیده تا اوج!
مصطفی خرّمی
29/ 12 / 93