« گل دختر آزره؟!»
اگر آن «دختر آزره» ببرد از ما دل و جان را
به چشمان چو بادام اش، سپردم روح و وجدان را
****
«تبسم»های شرین اش، به شور آورد جهانی را
به لبخند و زنخدانش، ببخشم جسم و هم جان را
****
او با فریاد بی آهنگ،«سخن» ها گفت با مردم
چو لب های شکربیز اش، شکر افشاند قندان را
****
ز چشمان شرربارش، شرنگ و شور برخیزد !؟
به ناوک های مژگان اش، کند«قرقه» دل مان را
****
نگاه بی کلام وی، هزاران«مخته» با خود داشت
به بحر دیدگان خود، شناور کرد «انسان» را !؟
****
چون زلفان سیه فام اش، کمند عشق و همدردی
به دام افتاد آدم ها، به داد آورد«یاران» را ؟!
****
گلوی«خنجرآلود» اش، صدا در داد «بی فریاد» ؟!
عجب«فریاد» بی آهنگ، به جوش آورد«خوبان» را
****
و«شرین»«شُکریه» گردید، شرر بارید بر دوشمن
و آتش زد«چهل دختر»، سپاه پست«دونان» را
****
چو در قاموس«نامردان»«تبسم» فتنه انگیز است!؟
ز«زابل» تا به«کابل»، سوخت، هم نامرد و مردان را
****
و تصویر اش چو حک گردید بر«خارای»دل ها مان
«عدالت»«جنبش»ی گردید و با خود برد«انسان» را
****
«چهل»روز است می سوزم به فقدان و فراق وی
چو آتش در درون من، بسوزد جمله«فقدان» را
****
عجب سازی! عجب سوزی!«نوا» از «نای ببریده»!؟
به شور آورد مردم را، به جان بگرفت«جانان» را !؟
********
در آستانه ای«چهلمین روز»شهادت مظلومانه ای«شکریه تبسم» و همسفران خونین بال اش، به پاس گرامیداشت پدیداری«جنبش عدالت خواهی تبسم و به امید طلوع خورشید عدالت» در سراسر جهان !؟؟
مصطفی خرّمی
30 / 9 / 94