به پروردگار کعبه رستگار شدم !
غروب خونین خورشید علم و عدالت و ایمان تسلیت باد !
تا صورت و پیوند جهان بود علی بود **** تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود! (مولوی بلخی)
«سوم»
عدالت همیشه جاری !
تردیدی ندارم که تو تنها امام و پیشوایی شیعه نیستی، بی گمان تو فقط امیر مسلمانان هم نیستی، یقین دارم که تو راهبر تمام عدالت خواهان جهانی! آن هم نه مختص عصر معاصرت که در فراخنایی تاریخ؛ هر جا سخن از عدل، عدالت و عدالتخواهی باشد، ناخودآگاه تو در اذهان همه ی انسانهای عدالتخواه همچون چشمه ی ابدی و بی پایان جاری و ساری استی! تو دروازه ای دانش نبوتی! تنها وارث علم بی پایان خدایی وگرنه چگونه بر منبر «سلونی …» فریاد پرسش از خود سر میدادی!؟ شک ندارم که تو مظهر ایمان بی انتهایی! به یقین تو تندیس تقوا و نماد پرهیزگاری ای و… در عجبم که چرا دژخیمان متعصب کور اندیش، فرق تو را با تیغ زهرآگین شق القمر کردند!؟ گویا ستم خواهان نادان و نادانان ستم افزا به خوبی دریافته بودند، که باید جایگاه «اندیشه» را نشانه روند، تا دیگر شاهد رویش بذر برادری، برابری و همدلی و هم اندیشی در طول تاریخ نباشند! اما، تو شهید و شاهد راه حقی؛ تو مشعل فروزانی عدالتی در شب دیجور ستم! تو فریاد خاموش مبارزه ای با کج اندیشان و کج کیشان! تو نوری هدایتی و چراغ راهنمایی امت، که هرگز به خاموشی نخواهد گرایید! تو مشعلدار عدالتی؛ نه تو خود عدالتی، عدالت جاویدان به پهنایی تاریخ!
«تو عدالت همیشه جاری استی!؟»
مِهر پایان ناپذیر!؟
هنوزم مِهر تو مُعجزه می کند! عشق تو افسونگر قوم مظلوم من است! نام تو «نیروبخش» همدیاران ستم سوز من است. هنوز مادران قوم محروم «هزاره» با نجوای «یاعلی» پستان به دهان کودکان شان می نهند؛ چون یقین دارند، شیری که آمیخته با نام تو نباشد نه توان زاست و نه رشدافزا ! هنوز پدران ریسمان بدوش قوم من با زمزمه ی «یاعلی» کوله بار عزّت و سرافرازی شانرا بدوش می کشند! هنوز پیرمردان عشیره ای من با توان «یاعلی» بر عصای ناتوانی شان تکیه می دهند! هنوز جوانان فداکار این مردم، با سربلندی سلاح استقامت شان را تنها با تأسی از تو بر دوش دارند! هنوز اندیشه ی عدالت خواهی توست که مقاومت «بابای قوم» را در دیار ستمستان من، رنگ و بوی ابدیت بخشیده است! هنوز محبّت توست که مردم مرا مبغوض و مغضوب عالم و آدم قرار داده است! هنوز به جرم پیروی از تو، تاریک دلان وادی تعصب، مردان قبیله ام را سبوعانه سر می برند! هنوز رهروان کژاندیش «اموی»، پیروان شیفته ی «علوی» را تنها به جرم عشق تو در مسلخ انتحار انفجار میدهند، و این گونه با قصابی شیطانی پاره های جسم شان را نثار در دیوار و درخت می کنند!؟ هنوز ملت خسته ای من با نام تو نیرو می گیرند و با یاد تو نهال آمال شان بارور می شود! هنوز با یاد توست که گامهای تدافعی شانرا در عرصه ی حق خواهی استوارتر از پیش برمیدارند! هنوز این مردم عاشق با نام تو شاهد شهادت را عاشقانه به بَر و شراب مِهر تو را مشتاقانه از جام مرگ سر می کشند!؟ اما، انکار محبّت تو و ترک اندیشه ات، با خفت و خواری هرگز!! هنوز هنوز…! من چه می گویم عشق تو«همزاد» من است. زیرا، با «ژن» و «خون» من آمیخته است! مِهر تو«سرشت» من است؛ چون، مرام تو با نام قوم من(هزاره)بگونه ای انفکاک ناپذیری چنان بهم آمیخته است، که گویند:
«هزاره یعنی شیعه و شیعه یعنی هزاره !» .
آی سردار راد مردان!
این چند سطر ناقابل را تنها «مور» وار همچون «لِنگ ملخی»تقدیم عظمت سلیمانی ات می کنم! شاید برگ سبزی باشد از درویش بی نوایی که جز این هیچ ندارد! آنگاه در فرجام، شاید عشق تو مُهر تشویقی بر دفتر دلم گردد و مِهر تو فریاد رس واپسین دم حیاتم! وگرنه منِ قلم شکسته ی دست و پا بسته، با این اندوخته ی اندک چگونه وصفت کنم که نه این خامه ی ناچیز را توان نگارش فضائل توست و نه این زبان الکن را قدرت شمارش داشته های تو! بی گمان خورد تر از آنم که گام زن این وادی باشم و لایق خوانش این دفتر! پس تنها مویه های دل ریشم را در رثایی خونین تو، قلمی می کنم؛
چون:
فضائل تو را با آب بحر نتوان گفت **** که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری !
یاعلی و یاعلی و یاعلی و… !.
مصطفی خرّمی- بیست و سوم رمضان المبارک 1435 ؛ بوقت کویته پاکستان