شهر عادت های عجیب!؟

شهر کویته در شب

شهر کویته در شب

«شهر عادت های عجیب!!؟»
تاکسی رسید، دریور سرش را بیرون آورد و صدا زد «لالی بروری موری؟» بسی تعجب کردم !؟اینجا حتی تاکسی ران هایش ام متفاوت اند. در برخی کشورها از روی عادت بوق میزنند و این یعنی که در خدمت ام ؛ برخی جا ها چشم شان دنبال اشاره ای آدم های کنار خیابان سو سو می زند و… اما، اینجا به لهجه شرین آزرگی به سوار شدن صلایت میزنند!؟
یک نفر جای خالی داشت، با خود گفتم شاید از روی عادت بوده و شاید از روی تجربه! دل بی دل پرسیدم «استا از کجا فامیدی که بروری موروم؟» خندید و گفت: «یاره موو خوو بخکل تجربه کدیم عان و شیرکه استه آدموو ره

تحصن در کنار شهیدان

تحصن در کنار شهیدان

چیک کده ری استم، کلو خوب یاد کدیم که کدام آدم مسافر استه بس اموره صلا میزنیم و…» بر خلاف بسیاری از رانندگان اخموو و بد اخلاق؛ این راننده بسیار خوش اخلاق، پرحرف و با درک و درد بود.
جالب آنکه گاهی به آزرگی صاف با لهجه کویته گی گپ میزد و گاهی سخنانش معجون میشد مثلاً: «… یاره استا آج کل که استه پوزیشن قوم تیک سره نمیچله!!… قد تو چیز بگوم برار، مو قوم که استیم از درون خراب استیم… چلو الله مالک هی اگه مو قد یک دگه خوو سات بدی به مولا الی قسم که ایقس مصیبت و ایقس بوچ بله موو باکل نمایه و…!!؟» نمیدانم شاید روش گپ زدن اش این گونه

تشییع جنازه شهدا

تشییع جنازه شهدا

بوده باشد؛ اما، حتی برای من که به لهجه کویته گی آشنایی کافی دارم این روش تازگی داشت.
از پل بی نظیر تنها پل مدرن شهر کویته که روی «ریلوی ستیشن» (ایستگاه قطار) این شهر قرار دارد، به سمت «سپنی رود» که سرازیر می شوی، با وجود شلوغی و ازدحامی که در این خیابان وجود دارد، یعنی که اینجا زندگی بصورت عادی جریان دارد. با دیدن زندگی عادی باید تو ام عادی باشی؛ اما، روح و جسم ات خود بخود و به صورت ناخودآگاه دچار ترس و هراس میشود چرا که میدانی داری از «مسیر مرگ» عبور میکنی!؟ یعنی اینکه ممکن است هر آن از مغازه یا مغاره ای تروریستی بیرون آید و به رگبار بسته

نماز بر پیکر پاک شهیدان

نماز بر پیکر پاک شهیدان

شوی!؟ تصور فرو رفتن سرب داغ در بدنت!! داغ داغ ات نموده و آرامش ات را سلب میکند! با اینکه تلاش داری ظاهر عادی داشته باشی؛ اما، در درون ات غوغاست! چشمانت به هر طرف ناخودآگاه میچرخد که مواظب باشد!! و… قلب ات به تاپ تاپ افتاده؛ گویا، سایه شوم مرگ را روی سرت سایه انداخته است!؟ انگار که صدای نفس عزرائیل بیخ گوشت شنیده میشود!؟ تصور میکنی که داری وارد دروازه جهنم میشوی!؟ زیرا؛ اینجا ورود به «سپنی رود»، یعنی ورود به دهلیز مرگ و گذر از این رود(خیابان) خون رنگ یعنی قدم گذاشتن به قربانگاه!؟ تصور میکنی که روح ده ها قربانی بی گناه هنوز اینجا به دنبال قاتلان و تروریستان نامرئی خویش سرگردانند. تروریستانی که ممکن است از هر کدام از مغازه های این رود که به مغاره بیشتر شبیه اند، سردرآورده و سوزکی پر از زنان، کودکان و

تکسی زرد رنگ هزاره ها قرقه تروریستان!؟

تکسی زرد رنگ هزاره ها قرقه تروریستان!؟

مردان هزاره را به رگبار گرفته و با خاک و خون کشیده باشند؛ آنگاه داخل دکانی شده و با تغیر لباس، این بار نقش تماشاچی را تماشایی بازی کنند!؟
راننده میگوید: «یاره موو که استه آدت کدیم و هر روز امی روده کم سه کم ده تا پوزده واری موری و ماییی و… یاره هر روز کلمه خوو خانده مایی اور کلمه خوو خانده موری و…»
برای من بسی تکان دهنده و تعجب آور است که بعد از چهل روز به خود جرأت داده ام، عازم بروری شوم. می اندیشم این ها که برای لقمه ای نان، ناچار اند تجربه تلخ منی مسافر را هر روزه ده ها بار تکرار کنند، چه میکشند؟؟ در قدم قدم این رود(خیابان) منحوس

پلیس های بی خاصیت که همیشه دیر میرسند!

پلیس های بی خاصیت که همیشه دیر میرسند!

نیروهای امنیتی به چشم میخورد و این اندکی مایه تسلی خاطر است. با این وجود؛ خودکش حمله(انتحاری) را هیچ نیروی نتوانسته پیش از انفجار مهار کند، مگر اینکه شانس بیاری و کلید واسکت انفجاری اش عمل نکند!
راننده می گفت: «یاره مو بیخکی امی تر آدت کیدیم …» باور کردم زیرا؛ اینجا «شهر عادت های عجیب» است: عادت به ترس! عادت به وحشت! عادت به مرگ! عادت به کشته شدن! عادت به شهادت! عادت به جلوس! عادت به تحصن! عادت به تشییع جنازه! عادت به مرده باد و زنده باد! عادت به مجلس ختم شهدا و دیگر هیچ هیچ هیچ!؟ ما به کشته شدن! تروریستان به کشتن! پلیس به دیر آمدن! ملا به تلقین و نماز و آیات! سیاستمدارها و گروه ها به حرف زدن و لافیدن! حکومت به بی تفاوتی!! و… عادت کرده اند و عادت کرده ایم……….!!؟زیرا؛

اینجا همیشه دست زده بال است و انگار اینجا «شهر عادت های عجیب اس

رهبر تروریستان

رهبر تروریستان

ت!!؟



دیدگاهها بسته شده است.