در رثای ام البنین (س): «خوب بود این دم آخر پسرانت بودند!»

soalcity_3659

در رثای ام البنین (س): «خوب بود این دم آخر پسرانت بودند!»

سیزدهم جمادی‌الثانی، یادآور روزی غم انگیز است؛ روزی که در آن مادری فداکار و بانویی با عظمت از تبار دلاوران، به سوی معبود پر کشید. ام‌البنین(س)، مادر پسران علی(ع)، بعد از عمری تلاش، شکیبایی و استقامت راهی دیار دوست شد و در بقیع رحل اقامت افکند.

حضرت ام البنین (س) همانند حضرت زینب (س) میراث‌دار عاشورا و شهدای کربلاست. فاطمه کلابیه ملقب به ام البنین در کربلا حضور نداشت، اما زمانی که اسرأ کربلا وارد مدینه شدند، شخصی خبر شهادت فرزندانش را به او داد؛ ولی بلافاصله حضرت ام البنین (س) از سلامت امام حسین (ع) جویا شدند. این بانو وقتی خبر شهادت چهار فرزندش و امام حسین (ع) را شنید، گفت: «ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین می‌شد و او زنده می‌ماند.» این صحبت های او را برخی دلیل دلدادگی عمیق او به اهل بیت و امام حسین (ع) دانسته‌اند.

 در ادامه به مناسبت رحلت  حضرت ام البنین سلام الله علیها تعدادی از اشعار آیینی را می خوانید:

محمود ژولیده

آن کنیزم که در سرای علی
همچو زهرا شدم فنای علی 
ریختم عشق را بپای علی
شد همه هستی ام فدای علی
کودکانی که پرورانیدم
همه را بر حسین بخشیدم

چونکه طفلان من بزرگ شدند
با غم بی کفن بزرگ شدند
با هزاران محن بزرگ شدند
زیر دست حسن بزرگ شدند
دوره های دفاع را دیدند
راه و رسم جهاد فهمیدند

داشت مولا از این جهان میرفت 
روح پاکش به لامکان میرفت 
نم نمک سوی آسمان میرفت
اشک چشمش، چکان چکان میرفت
با اشاره گذاشت نورِ دو عین
دست عباس را بدست حسین 

گفت ای نور دیده، عباسم
ای تمام امید و احساسم
وی چراغ حرم، گل یاسم
در صف رزم، اَشجع الناسم
همه جا پرتوِ دو عینم باش
کربلا همرهِ حسینم باش

شبِ هجران فرا رسید آخر
دلِ شب با برادرانِ دگر
رفت شیر دلاورم به سفر
شد علمدار و ساقی لشگر
در شب غربت و قرارِ حسین 
یارِ زینب شد و وقار حسین 

روز آخر بنا شد آب آرَد
آب بر کودک رباب آرد
از شریعه کمی جواب آرد
یا که تا خیمه درّ ناب آرد
چشمتان روز بَد نبیند وای
غرق خون شد امیر، سر تا پای 

وای از هجمه ها به نخلستان
قطع شد دستها به نخلستان 
فرق او شد دوتا به نخلستان 
پاره شد مشکها به نخلستان 
شد امیدش که ناامید عباس
یاس را دید و شد شهید عباس 

همه دست بریده را دیدند
یارِ قامت خمیده را دیدند
رنگ و روی پریده را دیدند 
گریه های ندیده را دیدند
کمرش خم شد از غمِ سقا
هلهله شد بپا در آن غوغا

چونکه ماه مدینه ام برگشت 
زینب بی قرینه ام برگشت 
همرهِ او سکینه ام برگشت 
علت سوز سینه ام برگشت 
دخترم بی برادر آمده بود
قد کمان پیش مادر آمده بود

همه موهای او پریشان بود
دلش آتش ز دست عدوان بود
ناله هایش عجیب سوزان بود
بین روضه صداش لرزان بود
از اسیری چو کرد شِکوه تمام 
گفت از مجلسِ شرابِ شام

شرحِ چندین گزاره را میگفت
معجر پاره پاره را میگفت  
قصۀ گوشواره را  میگفت
بین مَردم نظاره را میگفت
شِکوه از ماجرای هیزی داشت
گریه از تهمت کنیزی داشت

محمد حسین رحیمیان 

السلام ای مادر ایثار یا ام البنین
دلخوشی حیدر کرار یا ام البنین 

وقت توصیف تو ای بانو زبان ها لال شد
مدح تو بالاتر از گفتار یا ام البنین

جز تو در عالم کدامین زن برای زینب است
بعد زهرا بهترین غمخوار یا ام البنین

تو همانی که به عشق قبله عالم حسین
تربیت کردی سپهسالار یا ام البنین

خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین
تا دم آخر ندارد کار یا ام البنین

مادر یل ها سرت را تا ابد بالا بگیر
دست از شرمندگی بردار یا ام البنین

جان عباست بیا بس کن ، برایت خوب نیست
گریه با این چشم های تار یا ام البنین

بیشتر از هر چه غم در سینه ات داری تو را
پیری زینب دهد آزار یا ام البنین

خوب شد ماندی ، ندیدی که حسین افتاده بود
بین مقتل تشنه و بی یار ،  یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس
از حرم تا قتلگه صد بار ، یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت در 
آتش بین در و دیوار یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسین
در میان کوچه و بازار یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزه ای 
خورده از پهلو سر ِ سردار یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی خنده مستانه بر
اهل بیت احمد مختار یا ام البنین

حسن لطفی

به تیغی حیف گیسویت گُسستند
دو بازویت دو بازویت گسستند

از آنجایی که من بوسیده بودم
بمیرم هر دو اَبرویت گسستند

انیس گریه‌هایم را گرفتند
توانِ دست و پایم را گرفتند

کمانی تر شدم از زینب افسوس
سرِ پیری عصایم را گرفتند

بهارم را چِسان پاییز و کردند
دلم را از غمت لبریز و کردند

سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند
تو را از مرکبی آویز و کردند

غمت راهِ نفس بر سینه بسته
تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته

زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من
ببین عباس دستم پینه بسته

از آن سرو علی بنیاد و صد حیف
از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف

دو دستی که عصای پیریم بود
خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف

محمدجواد پرچمی

گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن او را
که حسرت می کشد فردوس عطر گلشن او را

چنان مشکل گشا ، باب الحوائج ، کاشف الکرب است
گرفتند اولیا الله عالم دامن او را 

ندیدم سربلندو سرفرازى را مگر اینکه
بدیدم محضر ام البنین خم گردن او را

معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست
که معنا کرده سفره دار زهرا بودن او را

امیرالمومنین همسر ، ابوفاضل پسر ، به به 
بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را

عباى مرتضى را وصله که میزد همه دیدند
که نخ میکرد جبرائیل بعضا سوزن او را 

زیارت میکنم جاى رباب و نجمه و زینب 
مزار اطهر او را ، معلا مدفن او را 

اگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب را
کنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن او را

چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمیداد
که میدیدند مردم گریه هاى دشمن او را

به او گفتند عباست صدا میزد حسینم کو؟
نشانش داد زینب پاره ى پیراهن او را

اگرچیزی جز این میماند از عباس ، میدادند
فقط دادند دستش تکه تکه جوشن او را 

عمود آهنین ، تیر سه شعبه ، نه نه اینها نه
فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را
**
رباب از در که می آمد دل ام البنین میریخت
غم لالایی اش میبرد بالا شیون او را

محمدمهدی سیار

دوباره گفتم : دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم : جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی : “به روی چشم عزیز!”
فدای چشمت ، چشم تو بی بلا مادر

مدام بر لب من “ان یکاد” و “چارقل” است
که چشم بد ز رخت دور ، بهتر از جانم!
بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای
اگرچه من هم “جوشن کبیر” میخوانم…

شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد
شنیده ام که به آب فرات ، لب نزدی
فدای تشنگی ات …شیر من حلالت باد

بگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من
بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوه دل من؟!

بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد…

همین که نام مرا می‌برند میگریم
از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای
چه نام مرثیه واری ست “مادر پسران”
برای مادر تنهای بی پسر شده ای

محمد سهرابی

صحبت اگر به ساحت ام البنین کشد
بر شعر پرده غیرت روح الامین کشد

ذیل مقام توست بلندای آسمان
حاشا که دامن تو به روی زمین کشد

خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز
مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد !

تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان
طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد

آهو ز احترام به صحرا نمی رود
گر چادر تو پای به اقصای چین کشد

ما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه !
خاشاک منت از نظر ذره بین کشد

بر عزّتت بس است علی خواستگار توست
شاهی که آستین ز زمان و زمین کشد

از آستین تو اسد الله گرفته است
حاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشد

معنی خموش باش ! که آگاه نیستی 
ز آن معجری که دست سنان لعین کشد

آن زن که ریخته ست به معنی کلام ناب
از شک بعید نیست که بار یقین کشد

وحید قاسمی 

خوب بود این دم آخر پسرانت بودند!
شرزه شیران جگردار جوانت بودند

این زمین گیر شدن، علت خونین بالی ست
سر بالین تو جایِ پسرانت خالی ست

گفتن از بی کسی ات حال بکاء می خواهد
مادر داغِ جوان دیده، عصا می خواهد

چه بگویم!؟ که از این بغض، صدا می گیرد
چه کسی گوشه ی تابوت تو را می گیرد!؟

گفتنش نیز به جان، غصه و غم می ریزد
مادر از مرگ پسر، زود به هم می ریزد

داغ بیهوده ندیدی! به خدا چشم زدند
اهل این شهر جوانان تو را چشم زدند

مادر! این لحظه ی آخر کمی از ماه بگو
از قد و قامت آن دلبر دلخواه بگو

روضه مشک بخوان پشت سرت گریه کنیم
یک دلِ سیر برای قمرت گریه کنیم

مادر! آن گونه بخوان که جگر عالم سوخت
پایِ این روضه شنیدم دلِ مروان هم سوخت

روضه ی مشک بخوان، روضه ی گودال نخوان
هر چه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان!

خوب شد کرببلا را تو ندیدی مادر
خنده ی حرمله ها را تو ندیدی مادر

خوب شد شام بلا را تو ندیدی مادر
داخل طشت طلا را تو ندیدی مادر

کوهی از غم به سرِ شانه ی زینب دیدند
دخترت را ملاعام معذب دیدند



دیدگاهها بسته شده است.