سیزدهم جمادیالثانی، یادآور روزی غم انگیز است؛ روزی که در آن مادری فداکار و بانویی با عظمت از تبار دلاوران، به سوی معبود پر کشید. امالبنین(س)، مادر پسران علی(ع)، بعد از عمری تلاش، شکیبایی و استقامت راهی دیار دوست شد و در بقیع رحل اقامت افکند.
حضرت ام البنین (س) همانند حضرت زینب (س) میراثدار عاشورا و شهدای کربلاست. فاطمه کلابیه ملقب به ام البنین در کربلا حضور نداشت، اما زمانی که اسرأ کربلا وارد مدینه شدند، شخصی خبر شهادت فرزندانش را به او داد؛ ولی بلافاصله حضرت ام البنین (س) از سلامت امام حسین (ع) جویا شدند. این بانو وقتی خبر شهادت چهار فرزندش و امام حسین (ع) را شنید، گفت: «ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین میشد و او زنده میماند.» این صحبت های او را برخی دلیل دلدادگی عمیق او به اهل بیت و امام حسین (ع) دانستهاند.
در ادامه به مناسبت رحلت حضرت ام البنین سلام الله علیها تعدادی از اشعار آیینی را می خوانید:
محمود ژولیده
آن کنیزم که در سرای علی
همچو زهرا شدم فنای علی
ریختم عشق را بپای علی
شد همه هستی ام فدای علی
کودکانی که پرورانیدم
همه را بر حسین بخشیدمچونکه طفلان من بزرگ شدند
با غم بی کفن بزرگ شدند
با هزاران محن بزرگ شدند
زیر دست حسن بزرگ شدند
دوره های دفاع را دیدند
راه و رسم جهاد فهمیدندداشت مولا از این جهان میرفت
روح پاکش به لامکان میرفت
نم نمک سوی آسمان میرفت
اشک چشمش، چکان چکان میرفت
با اشاره گذاشت نورِ دو عین
دست عباس را بدست حسینگفت ای نور دیده، عباسم
ای تمام امید و احساسم
وی چراغ حرم، گل یاسم
در صف رزم، اَشجع الناسم
همه جا پرتوِ دو عینم باش
کربلا همرهِ حسینم باششبِ هجران فرا رسید آخر
دلِ شب با برادرانِ دگر
رفت شیر دلاورم به سفر
شد علمدار و ساقی لشگر
در شب غربت و قرارِ حسین
یارِ زینب شد و وقار حسینروز آخر بنا شد آب آرَد
آب بر کودک رباب آرد
از شریعه کمی جواب آرد
یا که تا خیمه درّ ناب آرد
چشمتان روز بَد نبیند وای
غرق خون شد امیر، سر تا پایوای از هجمه ها به نخلستان
قطع شد دستها به نخلستان
فرق او شد دوتا به نخلستان
پاره شد مشکها به نخلستان
شد امیدش که ناامید عباس
یاس را دید و شد شهید عباسهمه دست بریده را دیدند
یارِ قامت خمیده را دیدند
رنگ و روی پریده را دیدند
گریه های ندیده را دیدند
کمرش خم شد از غمِ سقا
هلهله شد بپا در آن غوغاچونکه ماه مدینه ام برگشت
زینب بی قرینه ام برگشت
همرهِ او سکینه ام برگشت
علت سوز سینه ام برگشت
دخترم بی برادر آمده بود
قد کمان پیش مادر آمده بودهمه موهای او پریشان بود
دلش آتش ز دست عدوان بود
ناله هایش عجیب سوزان بود
بین روضه صداش لرزان بود
از اسیری چو کرد شِکوه تمام
گفت از مجلسِ شرابِ شامشرحِ چندین گزاره را میگفت
معجر پاره پاره را میگفت
قصۀ گوشواره را میگفت
بین مَردم نظاره را میگفت
شِکوه از ماجرای هیزی داشت
گریه از تهمت کنیزی داشتمحمد حسین رحیمیان
السلام ای مادر ایثار یا ام البنین
دلخوشی حیدر کرار یا ام البنینوقت توصیف تو ای بانو زبان ها لال شد
مدح تو بالاتر از گفتار یا ام البنینجز تو در عالم کدامین زن برای زینب است
بعد زهرا بهترین غمخوار یا ام البنینتو همانی که به عشق قبله عالم حسین
تربیت کردی سپهسالار یا ام البنینخوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین
تا دم آخر ندارد کار یا ام البنینمادر یل ها سرت را تا ابد بالا بگیر
دست از شرمندگی بردار یا ام البنینجان عباست بیا بس کن ، برایت خوب نیست
گریه با این چشم های تار یا ام البنینبیشتر از هر چه غم در سینه ات داری تو را
پیری زینب دهد آزار یا ام البنینخوب شد ماندی ، ندیدی که حسین افتاده بود
بین مقتل تشنه و بی یار ، یا ام البنینخوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس
از حرم تا قتلگه صد بار ، یا ام البنینخوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت در
آتش بین در و دیوار یا ام البنینخوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسین
در میان کوچه و بازار یا ام البنینخوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزه ای
خورده از پهلو سر ِ سردار یا ام البنینخوب شد ماندی ندیدی خنده مستانه بر
اهل بیت احمد مختار یا ام البنینحسن لطفی
به تیغی حیف گیسویت گُسستند
دو بازویت دو بازویت گسستنداز آنجایی که من بوسیده بودم
بمیرم هر دو اَبرویت گسستندانیس گریههایم را گرفتند
توانِ دست و پایم را گرفتندکمانی تر شدم از زینب افسوس
سرِ پیری عصایم را گرفتندبهارم را چِسان پاییز و کردند
دلم را از غمت لبریز و کردندسرت ای کاش رویِ نیزه میماند
تو را از مرکبی آویز و کردندغمت راهِ نفس بر سینه بسته
تَرَک بر چهرهی آئینه بستهزِ بسکه خاک و بر سر ریختم من
ببین عباس دستم پینه بستهاز آن سرو علی بنیاد و صد حیف
از آن قامت از آن شمشاد و صد حیفدو دستی که عصای پیریم بود
خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیفمحمدجواد پرچمی
گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن او را
که حسرت می کشد فردوس عطر گلشن او راچنان مشکل گشا ، باب الحوائج ، کاشف الکرب است
گرفتند اولیا الله عالم دامن او راندیدم سربلندو سرفرازى را مگر اینکه
بدیدم محضر ام البنین خم گردن او رامعین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست
که معنا کرده سفره دار زهرا بودن او راامیرالمومنین همسر ، ابوفاضل پسر ، به به
بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او راعباى مرتضى را وصله که میزد همه دیدند
که نخ میکرد جبرائیل بعضا سوزن او رازیارت میکنم جاى رباب و نجمه و زینب
مزار اطهر او را ، معلا مدفن او رااگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب را
کنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن او راچنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمیداد
که میدیدند مردم گریه هاى دشمن او رابه او گفتند عباست صدا میزد حسینم کو؟
نشانش داد زینب پاره ى پیراهن او رااگرچیزی جز این میماند از عباس ، میدادند
فقط دادند دستش تکه تکه جوشن او راعمود آهنین ، تیر سه شعبه ، نه نه اینها نه
فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را
**
رباب از در که می آمد دل ام البنین میریخت
غم لالایی اش میبرد بالا شیون او رامحمدمهدی سیار
دوباره گفتم : دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم : جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی : “به روی چشم عزیز!”
فدای چشمت ، چشم تو بی بلا مادرمدام بر لب من “ان یکاد” و “چارقل” است
که چشم بد ز رخت دور ، بهتر از جانم!
بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای
اگرچه من هم “جوشن کبیر” میخوانم…شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد
شنیده ام که به آب فرات ، لب نزدی
فدای تشنگی ات …شیر من حلالت بادبگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من
بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوه دل من؟!بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد…همین که نام مرا میبرند میگریم
از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای
چه نام مرثیه واری ست “مادر پسران”
برای مادر تنهای بی پسر شده ایمحمد سهرابی
صحبت اگر به ساحت ام البنین کشد
بر شعر پرده غیرت روح الامین کشدذیل مقام توست بلندای آسمان
حاشا که دامن تو به روی زمین کشدخاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز
مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد !تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان
طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشدآهو ز احترام به صحرا نمی رود
گر چادر تو پای به اقصای چین کشدما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه !
خاشاک منت از نظر ذره بین کشدبر عزّتت بس است علی خواستگار توست
شاهی که آستین ز زمان و زمین کشداز آستین تو اسد الله گرفته است
حاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشدمعنی خموش باش ! که آگاه نیستی
ز آن معجری که دست سنان لعین کشدآن زن که ریخته ست به معنی کلام ناب
از شک بعید نیست که بار یقین کشدوحید قاسمی
خوب بود این دم آخر پسرانت بودند!
شرزه شیران جگردار جوانت بودنداین زمین گیر شدن، علت خونین بالی ست
سر بالین تو جایِ پسرانت خالی ستگفتن از بی کسی ات حال بکاء می خواهد
مادر داغِ جوان دیده، عصا می خواهدچه بگویم!؟ که از این بغض، صدا می گیرد
چه کسی گوشه ی تابوت تو را می گیرد!؟گفتنش نیز به جان، غصه و غم می ریزد
مادر از مرگ پسر، زود به هم می ریزدداغ بیهوده ندیدی! به خدا چشم زدند
اهل این شهر جوانان تو را چشم زدندمادر! این لحظه ی آخر کمی از ماه بگو
از قد و قامت آن دلبر دلخواه بگوروضه مشک بخوان پشت سرت گریه کنیم
یک دلِ سیر برای قمرت گریه کنیممادر! آن گونه بخوان که جگر عالم سوخت
پایِ این روضه شنیدم دلِ مروان هم سوختروضه ی مشک بخوان، روضه ی گودال نخوان
هر چه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان!خوب شد کرببلا را تو ندیدی مادر
خنده ی حرمله ها را تو ندیدی مادرخوب شد شام بلا را تو ندیدی مادر
داخل طشت طلا را تو ندیدی مادرکوهی از غم به سرِ شانه ی زینب دیدند
دخترت را ملاعام معذب دیدند